در حال بارگذاری ویدیو ...

142

۱۷ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

میلوریا
خودم رو کم کم کشیدم عقب... تا اوضا هنوز کامل نخوابیده بهتر در برم تا به تور... دقیقا همون موقع خوردم به یکی برگشتم بهش نگاه کردم... ایاتو با لبخند دندون نمایی پشت سرم ایستاده... اه از نهادم بلند میشه.. دقیقا نمیخواستم به تور این بخورم! عجب شانسی دارم! چند قدم ازش فاصله گرفتم برگشتم سمتش و با اخم گفتم: چیه دیگه چی میخوای!؟ کمی خم شد سمتم با پوزخند جوری که انگار از این که مچم رو گرفته باشه خوشحاله گفت: فک نکن میتونی از جلوی چشمای من فرار کنی! دست به سینه ایستادم و گفتم: من هیچم فرار نمیکردم! حرف خودش رو تایید کرد: چرا میکردی!! چون خودت خوب میدونی الان هوس کردم نیش هم رو داخل بدنت فرو کنم و خونت شیرینت رو بخورم!.. با این حرفش ناخوداگاه قلبم تند تند زد به یاد اوردن درد اون نیش ها تنم رو مور مور میکرد گامی کشیدم عقب و گفتم: تو...توهمچین کاری نمیکنی! یکهو لبخندش تبدیل به اخم شد و به پشت سرم نگاه کرد برگشتم...بازم روکی! دست منو گرفت و بردم پشت خودش ایاتو با همون اخمش به روکی گفت: دوباره اومدی مزاحمم بشی!؟ از سر راهم برو کنار!! خوبه تا این دوتا دعوا میکنن میتونم در برم خواستم مچ دستمو اروم از داخل دست روکی بیارم بیرون که محکم تر گرفتش اه... لعنت! یکهو تازه نگاهم به اطراف افتاد دیدم همه از سالن رفتن!! اینا کی رفتن!؟ اصن اون دخترای نامرد چجوری دلشون اومد منو تو چنین وضعیتی تنها بذارن!! بعدا به خدمتشون میرسم!! فعلا باید ببینم چه گلی به سرم بگیرم با این فکر دوباره حواسمو دادم به روکی و آیاتو... روکی همونطور که به ایاتو نگاه میکرد خونسردانه گفت: قبلا هم بهت گفتم اون مال تو نیست که هروقت دلت خواست هر کاری دلت خواست باهاش بکنی! اخم ایاتو بیشتر شد با لحن خود پسندانه ای گفت: حالا دیگه برای بردنش باید از تو اجازه بگیرم!؟ من هر کاری دلم بخواد میکنم چون ارباب این خونه منم! حالا تکون بخور!! گامی به سمت ما برداشت و دست انداخت تا منو بگیره که سریع خودم رو کشیدم عقب و پشت روکی پناه گرفتم... نمیدونستم اگه طرف روکی برم چی میشه اما میدونستم اگه برم طرف آیاتو قطعا خونم رو میخوره!

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

142

۱۵ لایک
۱۷ نظر

میلوریا
خودم رو کم کم کشیدم عقب... تا اوضا هنوز کامل نخوابیده بهتر در برم تا به تور... دقیقا همون موقع خوردم به یکی برگشتم بهش نگاه کردم... ایاتو با لبخند دندون نمایی پشت سرم ایستاده... اه از نهادم بلند میشه.. دقیقا نمیخواستم به تور این بخورم! عجب شانسی دارم! چند قدم ازش فاصله گرفتم برگشتم سمتش و با اخم گفتم: چیه دیگه چی میخوای!؟ کمی خم شد سمتم با پوزخند جوری که انگار از این که مچم رو گرفته باشه خوشحاله گفت: فک نکن میتونی از جلوی چشمای من فرار کنی! دست به سینه ایستادم و گفتم: من هیچم فرار نمیکردم! حرف خودش رو تایید کرد: چرا میکردی!! چون خودت خوب میدونی الان هوس کردم نیش هم رو داخل بدنت فرو کنم و خونت شیرینت رو بخورم!.. با این حرفش ناخوداگاه قلبم تند تند زد به یاد اوردن درد اون نیش ها تنم رو مور مور میکرد گامی کشیدم عقب و گفتم: تو...توهمچین کاری نمیکنی! یکهو لبخندش تبدیل به اخم شد و به پشت سرم نگاه کرد برگشتم...بازم روکی! دست منو گرفت و بردم پشت خودش ایاتو با همون اخمش به روکی گفت: دوباره اومدی مزاحمم بشی!؟ از سر راهم برو کنار!! خوبه تا این دوتا دعوا میکنن میتونم در برم خواستم مچ دستمو اروم از داخل دست روکی بیارم بیرون که محکم تر گرفتش اه... لعنت! یکهو تازه نگاهم به اطراف افتاد دیدم همه از سالن رفتن!! اینا کی رفتن!؟ اصن اون دخترای نامرد چجوری دلشون اومد منو تو چنین وضعیتی تنها بذارن!! بعدا به خدمتشون میرسم!! فعلا باید ببینم چه گلی به سرم بگیرم با این فکر دوباره حواسمو دادم به روکی و آیاتو... روکی همونطور که به ایاتو نگاه میکرد خونسردانه گفت: قبلا هم بهت گفتم اون مال تو نیست که هروقت دلت خواست هر کاری دلت خواست باهاش بکنی! اخم ایاتو بیشتر شد با لحن خود پسندانه ای گفت: حالا دیگه برای بردنش باید از تو اجازه بگیرم!؟ من هر کاری دلم بخواد میکنم چون ارباب این خونه منم! حالا تکون بخور!! گامی به سمت ما برداشت و دست انداخت تا منو بگیره که سریع خودم رو کشیدم عقب و پشت روکی پناه گرفتم... نمیدونستم اگه طرف روکی برم چی میشه اما میدونستم اگه برم طرف آیاتو قطعا خونم رو میخوره!