در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق بی کلام- قسمت 2

۰ نظر
گزارش تخلف
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo  ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}

رفتیم زیرزمین
من-هانا کمی رو رقص هیپ هاپت کار کن کمی اشتباه داری
هانا-예
باند رو روشن کردم و با صدای زدن چوب به هم آهنگ رو شروع کردیم به اجرا
تمام مدت آهنگ غرش رو تمرین میکردیم...چون به نظر من جذابیت خاصی برای بیننده ها داشت
****
حرکت آخر رو هم انجام دادیم و رو آهنگ بعدی پلی کردیم
تا ساعت 8 شب گرفتار خوندن ورقصدین بودیم ...
من- وای مُردم خدا
پارمیدا که داشت نفس نفس میزد گفت
پارمیدا-خستمون شد دیگه بسه بقیه بره برا فردا
نگار- راست میگه هممون کوفته ایم بریم داخل دارم عرق میکنم
هیوا- با اینکه هوا خیلی سرده ولی بدنمون زیادی گرم شده بهتره بریم داخل سرما میخوریم
همه موافق بودن و رفتیم داخل
شمیم دستشودور گردنم انداخت و گفت
شمیم- چه خبر؟؟
من- برف تا کمر
با انگشت اشاره اش زد به پیشونیم و گفت
شمیم- منظورم این نبود که از سهون چه خبر
انگار که شارژشده باشم گفتم
من- واااای نمی دونی چی شده ...بهت گفته بودم که سهون مقاومت میکنه...خیلی خوشحالم که حالش بهتره
روی مبل نشستیم
شمیم ریز ریز می خندید وبلند گفت
شمیم- طراح لباس خونه کووووووووو؟؟؟
منظورش با تارا بود
تارا از آشپزخونه در اومد بیرون و با یه سینی شربت نشست پیش ما
تارا- جااااااااااااااااان
شمیم- فکر لباسامون رو کردی؟؟
تارا- آره دیروز رفتم کل فروشگاه ها رو زیر و رو کردم تا چند تا چیز خوب پیدا کنم
مهیا- الان بریم بگیریم؟؟
تارا یه نگاه به ساعت کرد
تارا- وقت خوبیه هنوز نبستتش
مهیا و هیوا- همه؟؟؟!!!!
سوفیا- نـــــــــــه مگه کله اتون داغه ...مارو بیرون ببینن میریزن سرمون که امضا بدیم ...جون مادرت نه
پارمیدا- من میام
من- منم
تارا- خیلی خب دیگه کسی نیست فقط ما سه نفر؟؟
پارامیس- آره آجی شما برین ما تو خونه میمونیم
با خوشحالی رفتم تو اتاقم
*******

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

عشق بی کلام- قسمت 2

۳ لایک
۰ نظر

رفتیم زیرزمین
من-هانا کمی رو رقص هیپ هاپت کار کن کمی اشتباه داری
هانا-예
باند رو روشن کردم و با صدای زدن چوب به هم آهنگ رو شروع کردیم به اجرا
تمام مدت آهنگ غرش رو تمرین میکردیم...چون به نظر من جذابیت خاصی برای بیننده ها داشت
****
حرکت آخر رو هم انجام دادیم و رو آهنگ بعدی پلی کردیم
تا ساعت 8 شب گرفتار خوندن ورقصدین بودیم ...
من- وای مُردم خدا
پارمیدا که داشت نفس نفس میزد گفت
پارمیدا-خستمون شد دیگه بسه بقیه بره برا فردا
نگار- راست میگه هممون کوفته ایم بریم داخل دارم عرق میکنم
هیوا- با اینکه هوا خیلی سرده ولی بدنمون زیادی گرم شده بهتره بریم داخل سرما میخوریم
همه موافق بودن و رفتیم داخل
شمیم دستشودور گردنم انداخت و گفت
شمیم- چه خبر؟؟
من- برف تا کمر
با انگشت اشاره اش زد به پیشونیم و گفت
شمیم- منظورم این نبود که از سهون چه خبر
انگار که شارژشده باشم گفتم
من- واااای نمی دونی چی شده ...بهت گفته بودم که سهون مقاومت میکنه...خیلی خوشحالم که حالش بهتره
روی مبل نشستیم
شمیم ریز ریز می خندید وبلند گفت
شمیم- طراح لباس خونه کووووووووو؟؟؟
منظورش با تارا بود
تارا از آشپزخونه در اومد بیرون و با یه سینی شربت نشست پیش ما
تارا- جااااااااااااااااان
شمیم- فکر لباسامون رو کردی؟؟
تارا- آره دیروز رفتم کل فروشگاه ها رو زیر و رو کردم تا چند تا چیز خوب پیدا کنم
مهیا- الان بریم بگیریم؟؟
تارا یه نگاه به ساعت کرد
تارا- وقت خوبیه هنوز نبستتش
مهیا و هیوا- همه؟؟؟!!!!
سوفیا- نـــــــــــه مگه کله اتون داغه ...مارو بیرون ببینن میریزن سرمون که امضا بدیم ...جون مادرت نه
پارمیدا- من میام
من- منم
تارا- خیلی خب دیگه کسی نیست فقط ما سه نفر؟؟
پارامیس- آره آجی شما برین ما تو خونه میمونیم
با خوشحالی رفتم تو اتاقم
*******