رمان طراح عشق(25)

۱۴ نظر گزارش تخلف
Byun Tina Xing
Byun Tina Xing

#هانا#
صبح که پاشدم دیدم روی یه چیزی خوابیدم.
ای وای!لی بود.من روی لی خوابیده بودم.سرم تو گردنش بود.سرمو بلند کردم دیدم بیداره و یه لبخند رو لباشه.پس اینم فهمیده.اه!شانس گند منه دیگه.اومدم پاشم یه دفعه دستشو گذاشت دور کمرم و نذاشت برم.یه دفعه با شدت لبام چسبید به لباش.اخیش!ارامش روحی روانی به ادم میده.خخخخخ
منحرفم دیگه
خودشو ازم جدا کرد.پاشدم رفتم بیرون.به همه سلام دادم.
بکهیون:چرا از اتاق لی در اومدی بیرون؟
-از دیشب اونجام خب.
بکی:چرا؟
-من باید همه چیزو برات توضیح بدم؟
لی از اتاق اومد بیرون و گفت:این که اومده پیش من خوابیده هیچ اشکالی نداره.من کاری باهاش نداشتم.اما این که شما دو تا(بکهیون و چانیول)دیشب داشتید چیکار میکردید اشکال داره.شما توضیحی داری برای کار دیشبت؟
بکهیون پاشد رفت تو اتاقش.همه به چانیول نگاه کردن.چانیولم رفت.
سهون:مگه داشتن چیکار میکردن؟
لی:بماند.هانا پاشو بریم.
-کجا؟
لی:مگه قرار نبود بریم بیرون؟
-آها!باشه.
پاشدم اماده شدم.رفتم بیرون.لی منتظرم بود.
-چه خوب جواب بکهیونو دادی.
یه پوز خند زد یعنی ما اینیم دیگه.
اون روزو کلی گشتیم.من بهش گفتم بیاد خونه ما.گفت فردا باید برم تمرین رقص.منم زیاد اصرار نکردم.
این روزا حواسم کمتر به آنا بود.تو این یک هفته کمتر خونه پیداش میشد.فکر کنم با لوهان یه کارایی میکرد.حالا به من چه!اختیارش دست من نیست که.
دو روز گذشت.بالاخره پنجشنبه رسید.من به لی اس ام اس ندادم که بیاد بریم بیرون.منتظر بودم خودش بهم پیامک بده.
آها!بالاخره پیامک داد.
لی:سلام.امروز ساعت پنج روبروی خونتونم.
-باشه عشقم.
تصمیم گرفتم امشب بهش بگم بیاد خونمون.نه اینکه بخوابه.برای شام.
با هم رفتیم بیرون.اصولا خرید نمیرفتیم.مثلا امروز رفتیم شهربازی.خیلی کیف داد.
-میشه شام بیای پیش من؟ام روز آنا با لوهانه.
لی:اگه مزاحم نیستم چرا که نه.
-مزاحم؟من خودم مهمون دعوت کنم بعد بگم اینا مزاحمن؟
لی:نه همینجوری گفتم.
رفتیم خونه ما


___________

فعلا تا قسمت ۳۱ نوشتم

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

رمان طراح عشق(25)

۱۳ لایک
۱۴ نظر

#هانا#
صبح که پاشدم دیدم روی یه چیزی خوابیدم.
ای وای!لی بود.من روی لی خوابیده بودم.سرم تو گردنش بود.سرمو بلند کردم دیدم بیداره و یه لبخند رو لباشه.پس اینم فهمیده.اه!شانس گند منه دیگه.اومدم پاشم یه دفعه دستشو گذاشت دور کمرم و نذاشت برم.یه دفعه با شدت لبام چسبید به لباش.اخیش!ارامش روحی روانی به ادم میده.خخخخخ
منحرفم دیگه
خودشو ازم جدا کرد.پاشدم رفتم بیرون.به همه سلام دادم.
بکهیون:چرا از اتاق لی در اومدی بیرون؟
-از دیشب اونجام خب.
بکی:چرا؟
-من باید همه چیزو برات توضیح بدم؟
لی از اتاق اومد بیرون و گفت:این که اومده پیش من خوابیده هیچ اشکالی نداره.من کاری باهاش نداشتم.اما این که شما دو تا(بکهیون و چانیول)دیشب داشتید چیکار میکردید اشکال داره.شما توضیحی داری برای کار دیشبت؟
بکهیون پاشد رفت تو اتاقش.همه به چانیول نگاه کردن.چانیولم رفت.
سهون:مگه داشتن چیکار میکردن؟
لی:بماند.هانا پاشو بریم.
-کجا؟
لی:مگه قرار نبود بریم بیرون؟
-آها!باشه.
پاشدم اماده شدم.رفتم بیرون.لی منتظرم بود.
-چه خوب جواب بکهیونو دادی.
یه پوز خند زد یعنی ما اینیم دیگه.
اون روزو کلی گشتیم.من بهش گفتم بیاد خونه ما.گفت فردا باید برم تمرین رقص.منم زیاد اصرار نکردم.
این روزا حواسم کمتر به آنا بود.تو این یک هفته کمتر خونه پیداش میشد.فکر کنم با لوهان یه کارایی میکرد.حالا به من چه!اختیارش دست من نیست که.
دو روز گذشت.بالاخره پنجشنبه رسید.من به لی اس ام اس ندادم که بیاد بریم بیرون.منتظر بودم خودش بهم پیامک بده.
آها!بالاخره پیامک داد.
لی:سلام.امروز ساعت پنج روبروی خونتونم.
-باشه عشقم.
تصمیم گرفتم امشب بهش بگم بیاد خونمون.نه اینکه بخوابه.برای شام.
با هم رفتیم بیرون.اصولا خرید نمیرفتیم.مثلا امروز رفتیم شهربازی.خیلی کیف داد.
-میشه شام بیای پیش من؟ام روز آنا با لوهانه.
لی:اگه مزاحم نیستم چرا که نه.
-مزاحم؟من خودم مهمون دعوت کنم بعد بگم اینا مزاحمن؟
لی:نه همینجوری گفتم.
رفتیم خونه ما


___________

فعلا تا قسمت ۳۱ نوشتم