رمان طراح عشق(20)پارت اول

۴۰ نظر گزارش تخلف
Byun Tina Xing
Byun Tina Xing

یک روز که قرار بود برم خونشون،کارم که تموم شد رفتم اتاق بکی.
بکی:بیا تو!
-سلام.
بکی:عصر بخیر
-اومدم یه چیزی بگم و برم.
بکی:بگو خب!
-ببین بکی.من دارم از دست این کاهات خسته میشم.هربار منو میکشونی تو اتاقت به هر بهانه ای میگی دوستت دارم.اومدم حرفامو باهات بزنم و برم.درسته من اون هانا نیستم که سه چهار ماه پیش بهت گفتم دوستت دارم.اما الان تغییر کردم.الان دیگه دوستت ندارم.انگار که اصلا یادم رفته احساسم بهت چجوری بوده.خواستم بگم که من از لی بیشتر خوشم میاد.اون قلبش مهربونه.اصرا نمیکنه که من فقط با اون باشم.اما تو!تو هی میگی نباید اونو دوست داشته باشی و همش باید با من باشی.منم از این اخلاقت خوشم نمیاد.بنابراین فعلا گزینه اول برای من لی هستش.امیدوارم دیگه دست از سرم برداری.
این حرفارو با لحن ارام بهش گفتم.
بکی:همین؟
-همین!
بکی:ولی من دست از سرت بر نمیدارم.یه کاری میکنم شیفتم بشی.
-تو هر کاری کنی نمیتونی منو جذب کنی.
بکی:سعیمو میکنم.
تو دلم گفتم بیخودی سعی نکن.من خودم اخر این کارام.
بدون خداحافظی پاشدم رفتم.رفتم تو اتاق لی.هر وقت که میرفتم تو اتاقش کارم شده بود اینکه یه بوس کوچیک رو لباش بنشونم.لبای خوشگلش.لبای دختر کشش.یه جذبه ی خاصی تو نگاهش بود که من تو نگاه بکی نمیدیدم.بکی فقط میخواست با دوستت دارم و اینا بهم ثابت کنه دوستم داره.اما لی همون اول منو عاشق خودش کرد.اصلا چشماش میگفت من دوستت دارم.اصلا خیلی خواستنی بود.
-سلام.
لی:سلام.بشین.
نشستم.
-میخواستم یه چیزی بگم.
لی:بگو
-میخوام یه گیتار بخرم.
لی:جدی؟چه قدر خوب.
-کی میای بریم؟
لی:فردا تمرین رقص داریم.باشه برای پس فردا.
-خیلی خب.راستی یادم رفت بگم این هفته دانشگاه تعطیله.یه سری تعمیرات میخوان انجام بدن.
لی:باشه.پس واجب شد یه روز بریم بیرون شیطونی!
-اوهووووو!حواستو جمع کن کار ندی دستمون.
لی:نه بابا از اون لحاظ نه که!از اون لحاظی که تو همیشه انجام میدی.
-پس پایه ام!
کف دستشو گرفت بالا یعنی بزن قدش.منم جوابشو دادم و کف دستمو بهش کوبوندم.
-این هفته چه روزایی بیکاری؟
لی:سه چهار روز در خدمت شمام.
-خب پس!وقت زیاده
______



بازم نقص فنی داشت.شرمنده.اول اینو بخونید بعد پارت دوم که توی کانالم هست

نظرات (۴۰)

Loading...

توضیحات

رمان طراح عشق(20)پارت اول

۸ لایک
۴۰ نظر

یک روز که قرار بود برم خونشون،کارم که تموم شد رفتم اتاق بکی.
بکی:بیا تو!
-سلام.
بکی:عصر بخیر
-اومدم یه چیزی بگم و برم.
بکی:بگو خب!
-ببین بکی.من دارم از دست این کاهات خسته میشم.هربار منو میکشونی تو اتاقت به هر بهانه ای میگی دوستت دارم.اومدم حرفامو باهات بزنم و برم.درسته من اون هانا نیستم که سه چهار ماه پیش بهت گفتم دوستت دارم.اما الان تغییر کردم.الان دیگه دوستت ندارم.انگار که اصلا یادم رفته احساسم بهت چجوری بوده.خواستم بگم که من از لی بیشتر خوشم میاد.اون قلبش مهربونه.اصرا نمیکنه که من فقط با اون باشم.اما تو!تو هی میگی نباید اونو دوست داشته باشی و همش باید با من باشی.منم از این اخلاقت خوشم نمیاد.بنابراین فعلا گزینه اول برای من لی هستش.امیدوارم دیگه دست از سرم برداری.
این حرفارو با لحن ارام بهش گفتم.
بکی:همین؟
-همین!
بکی:ولی من دست از سرت بر نمیدارم.یه کاری میکنم شیفتم بشی.
-تو هر کاری کنی نمیتونی منو جذب کنی.
بکی:سعیمو میکنم.
تو دلم گفتم بیخودی سعی نکن.من خودم اخر این کارام.
بدون خداحافظی پاشدم رفتم.رفتم تو اتاق لی.هر وقت که میرفتم تو اتاقش کارم شده بود اینکه یه بوس کوچیک رو لباش بنشونم.لبای خوشگلش.لبای دختر کشش.یه جذبه ی خاصی تو نگاهش بود که من تو نگاه بکی نمیدیدم.بکی فقط میخواست با دوستت دارم و اینا بهم ثابت کنه دوستم داره.اما لی همون اول منو عاشق خودش کرد.اصلا چشماش میگفت من دوستت دارم.اصلا خیلی خواستنی بود.
-سلام.
لی:سلام.بشین.
نشستم.
-میخواستم یه چیزی بگم.
لی:بگو
-میخوام یه گیتار بخرم.
لی:جدی؟چه قدر خوب.
-کی میای بریم؟
لی:فردا تمرین رقص داریم.باشه برای پس فردا.
-خیلی خب.راستی یادم رفت بگم این هفته دانشگاه تعطیله.یه سری تعمیرات میخوان انجام بدن.
لی:باشه.پس واجب شد یه روز بریم بیرون شیطونی!
-اوهووووو!حواستو جمع کن کار ندی دستمون.
لی:نه بابا از اون لحاظ نه که!از اون لحاظی که تو همیشه انجام میدی.
-پس پایه ام!
کف دستشو گرفت بالا یعنی بزن قدش.منم جوابشو دادم و کف دستمو بهش کوبوندم.
-این هفته چه روزایی بیکاری؟
لی:سه چهار روز در خدمت شمام.
-خب پس!وقت زیاده
______



بازم نقص فنی داشت.شرمنده.اول اینو بخونید بعد پارت دوم که توی کانالم هست