شعری زیبا از حسین پناهی
مادربزرگ
گم کردهام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم .
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خوردهام
من چشم خوردهام
من تکه تکه از دست رفتهام
در روز روز زندگانیم
#نوستالژی
نظرات