در حال بارگذاری ویدیو ...

146

۱۱ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

چیزی رو توی مشتش فشار میداد و بلند سرفه میکرد بین آتیش ها گیر افتاده بودیم کو کمی سرفه کرد و گفت: بد شد!! باید یه جوری از اینجا خارج بشیم...به الوار ها نگاه کرد و بدون حرف دیگه ای رفت سمتشون با کمال ناباوری من دست کرد زیر الوار هایی که درحال سوختن بود و سعی کرد حرکتشون بده داد زدم: کو!!؟؟ چیکار داری میکنی خطرناکه! دست هات!!بدون توجه به حرف من کل نیروش رو به الوار ها وارد کرد که تکون خوردن و جا به جا شدن راه کوچیکی باز شد سریع دست میکورو گرفتم و دنبال خودم کشیدم عبور کردیم کو هم دنبالمون اومد و بالاخره از اون جهنم دره نجات پیدا کردیم... اومدیم پیش بقیه چشم چرخوندم شوآنا رو هم دیدم نفس راحتی کشیدم سریع اومد سمت ما میکو رو دادم دستش و برگشتم سمت کو...نفس نفس میزد و هر دو دستش شدید سوخته بود هیچوقت فکر نمیکردم یه همچین کاری بکنه دیدم نسبت بهش کاملا عوض شد!! سریع میرم سمتش و صداش میزنم بهم نگاه میکنه نگران بهش نگاه میکنم رو به روش وایمیسم و به دست هاش نگاه میکمو میگم: کو دست هات بدجوری سوخته! این چه کاری بود کردی!؟ نمیگفتی الوار ها بیفته روی سرت!مثل همیشه شاد میخنده و یه دستش رو کمی توی هوا تکون میده و میگه: چیزی نبود! اگه اون کارو نمیکردم الان جای یکم سوختگی هممون جزغاله شده بودیم! من یه خوناشام قویم زود خوب میشه!! دستی که توی هوا تکونش میداد رو آروم میگیرم و با اخم بهش نگاه میکنمو میگم:حداقل میتونستی کاری کنی که کمتر آسیب ببینی! لبخند پرنگی میزنه و در جواب میگه: میخواستم زیاد اسیب ببینم تا نکو چان نگرانم بشه!با کمی تعجب بهش نگاه میکنم و بعد با اخم و خجالت سر برمیگردونم زیر لبی میگم: خوب..من..صدایی رو اعصاب مانع شد حرفم رو بزنم برگشتم و به صاحب صدا نگاه کردم..اه..لایتو!! با همون لبخند رو اعصابش در حالی که یه ابروش رو بالا داده بود سمت ما میومد و میگفت: چه جالب پس بالاخره یه قهرمان پیدا کردیم!..کنار من وایمیسه و دست میذاره روی شونم کمی برم میگردونه سمت خودش که باعث میشه دست کو رو ول کنم خم میشه سمتم و میگه: وقتی دیدم نیومدی انقدر نگرانت شدم!همش فکر میکردم قرمزیم رو دیگه نمیبینم خوب شد که اومدی! اخمی کردم و کمی خودم رو کشیدم عقب دستش رو گرفتم و از روی شونم برداشتم و جوابش رو دادم: من نیازی به نگرانی تو ندارم درضمن میدونم داری دوروغ میگی تو هیچوقت نگران من نمیشی تنها کسی که نگرانشی خودتیو بس!به منم نگو قرمزی صد دفعه!

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

146

۱۵ لایک
۱۱ نظر

چیزی رو توی مشتش فشار میداد و بلند سرفه میکرد بین آتیش ها گیر افتاده بودیم کو کمی سرفه کرد و گفت: بد شد!! باید یه جوری از اینجا خارج بشیم...به الوار ها نگاه کرد و بدون حرف دیگه ای رفت سمتشون با کمال ناباوری من دست کرد زیر الوار هایی که درحال سوختن بود و سعی کرد حرکتشون بده داد زدم: کو!!؟؟ چیکار داری میکنی خطرناکه! دست هات!!بدون توجه به حرف من کل نیروش رو به الوار ها وارد کرد که تکون خوردن و جا به جا شدن راه کوچیکی باز شد سریع دست میکورو گرفتم و دنبال خودم کشیدم عبور کردیم کو هم دنبالمون اومد و بالاخره از اون جهنم دره نجات پیدا کردیم... اومدیم پیش بقیه چشم چرخوندم شوآنا رو هم دیدم نفس راحتی کشیدم سریع اومد سمت ما میکو رو دادم دستش و برگشتم سمت کو...نفس نفس میزد و هر دو دستش شدید سوخته بود هیچوقت فکر نمیکردم یه همچین کاری بکنه دیدم نسبت بهش کاملا عوض شد!! سریع میرم سمتش و صداش میزنم بهم نگاه میکنه نگران بهش نگاه میکنم رو به روش وایمیسم و به دست هاش نگاه میکمو میگم: کو دست هات بدجوری سوخته! این چه کاری بود کردی!؟ نمیگفتی الوار ها بیفته روی سرت!مثل همیشه شاد میخنده و یه دستش رو کمی توی هوا تکون میده و میگه: چیزی نبود! اگه اون کارو نمیکردم الان جای یکم سوختگی هممون جزغاله شده بودیم! من یه خوناشام قویم زود خوب میشه!! دستی که توی هوا تکونش میداد رو آروم میگیرم و با اخم بهش نگاه میکنمو میگم:حداقل میتونستی کاری کنی که کمتر آسیب ببینی! لبخند پرنگی میزنه و در جواب میگه: میخواستم زیاد اسیب ببینم تا نکو چان نگرانم بشه!با کمی تعجب بهش نگاه میکنم و بعد با اخم و خجالت سر برمیگردونم زیر لبی میگم: خوب..من..صدایی رو اعصاب مانع شد حرفم رو بزنم برگشتم و به صاحب صدا نگاه کردم..اه..لایتو!! با همون لبخند رو اعصابش در حالی که یه ابروش رو بالا داده بود سمت ما میومد و میگفت: چه جالب پس بالاخره یه قهرمان پیدا کردیم!..کنار من وایمیسه و دست میذاره روی شونم کمی برم میگردونه سمت خودش که باعث میشه دست کو رو ول کنم خم میشه سمتم و میگه: وقتی دیدم نیومدی انقدر نگرانت شدم!همش فکر میکردم قرمزیم رو دیگه نمیبینم خوب شد که اومدی! اخمی کردم و کمی خودم رو کشیدم عقب دستش رو گرفتم و از روی شونم برداشتم و جوابش رو دادم: من نیازی به نگرانی تو ندارم درضمن میدونم داری دوروغ میگی تو هیچوقت نگران من نمیشی تنها کسی که نگرانشی خودتیو بس!به منم نگو قرمزی صد دفعه!