در حال بارگذاری ویدیو ...

♥ قسمت چهل و نهم فیک رها شده ♥

۰ نظر گزارش تخلف
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥

جونگ کوک : پوفففف بیخیال بیا بریم کمکم کن کارت اتاقمو پیدا کنیم اینجور پیش بره نمیتونیم اهنگو تنظیم کنیم
اومدم حرکت کنم که کتفم دوباره تیر کشید و انگار یه دفعه ای یه شکی بهم وارد شدو همه چیز یادم اومد ..... صبح ... بدن جونگ کوک .... صبحونه ... دنیل ... دعوای دنیل و جونگ کوک .... جونگ کوک کوبوندم تو دیوار .... !!! استپ استپ استپ تا همینجا رو داشته باش ... این نره قول با چه جرعتی منو زد تو دیوار ؟؟؟ برا همینه کتفم درد میکنه دیگههههه ... میگم کتفه من الکی دردش نمیگیره تلبکار به جونگ کوک نگاه کردم که یهویی یه حس احمقانه بهم دست داد خو احمق انتظار نداری که تو تاریکی نگاه تلبکارانه ی تورو هم تشخیص بده ... بدون توجه به جونگ کوک از تخت اومدم پایین و رفتم سمت چراغ ... چراغ اتاقو روشن کردم و از نورش چشمامو چند ثانیه بستم بعد از چند ثانیه چشامو باز کردم و با عصبانیت به جونگ کوک نگاه کردم
من : هووو یارو کی بهت اجازه داد اونجوری بکوبونیم تو دیوااار هااان .....
جونگ کوک با بیخیالی شونه شو انداخت بالا : کی بهت گفته تو کارای من دخالت کنی که بعدشم اسیب ببینی ؟؟؟
من : خیلی پروییااا من فقط میخواستم زخمتون خوب کنم .... اصلا لیاقت محبت نداری
جونگ کوک : هووففف خیلی حرف میزنی بیا بریم بیرون کارت اتاق منو پیدا کنیم ....
عصبی بودم در حد چی ببینش چجور منو نادیده میگیره ... مرتیکه عنتر با عصبانیت پشت سرش راه افتادم و باهم از خوابگاه رفتیم بیرون حدود یک ساعت کل حیاطو گشتیم که اخرش اقا کارتشو پیدا کرد و باهم برگشتیم بالا
جونگ کوک : خسته ای ؟؟؟
من : همم نه فقط یکم کتفم درد میکنه ...
جونگ کوک : بودی هم مهم نبود ... بیا که از کارا عقبیم
هوفففف من دیگه نمیکشم ... گیر عجب ادمی افتادیماااااا اه وارد اتاقش شدیم جونگ کوک کارته رو انداخت رو میز و رفت سمت اتاقه و درشو باز کرد و رفت تو ... خوب من الان چیکار کنم ... بلا تکلیف پشت سرش رفتم تو اتاق با دیدنش دهنم دو متر باز موند صبح درست ندیدمش ولی الان که داخلشو دیدم خیلی قشنگه یه دستگاه خیلی بزرگ بود و دوتا صندلی هم روش یه محفظه ی شیشه ای هم داشت که توش دوتا دستگاه ضبط صدا بود به جونگ کوک نگاه کردم که دیدم به یه مانیتور خیره شده و داره با دستگاه ها ور میره نشستم رو صندلی کنارش و بهش نگاه کردم
من : اهم اهم فک نمیکنی باید به منم بگی یه کاری انجام بدم ؟؟

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

♥ قسمت چهل و نهم فیک رها شده ♥

۹ لایک
۰ نظر

جونگ کوک : پوفففف بیخیال بیا بریم کمکم کن کارت اتاقمو پیدا کنیم اینجور پیش بره نمیتونیم اهنگو تنظیم کنیم
اومدم حرکت کنم که کتفم دوباره تیر کشید و انگار یه دفعه ای یه شکی بهم وارد شدو همه چیز یادم اومد ..... صبح ... بدن جونگ کوک .... صبحونه ... دنیل ... دعوای دنیل و جونگ کوک .... جونگ کوک کوبوندم تو دیوار .... !!! استپ استپ استپ تا همینجا رو داشته باش ... این نره قول با چه جرعتی منو زد تو دیوار ؟؟؟ برا همینه کتفم درد میکنه دیگههههه ... میگم کتفه من الکی دردش نمیگیره تلبکار به جونگ کوک نگاه کردم که یهویی یه حس احمقانه بهم دست داد خو احمق انتظار نداری که تو تاریکی نگاه تلبکارانه ی تورو هم تشخیص بده ... بدون توجه به جونگ کوک از تخت اومدم پایین و رفتم سمت چراغ ... چراغ اتاقو روشن کردم و از نورش چشمامو چند ثانیه بستم بعد از چند ثانیه چشامو باز کردم و با عصبانیت به جونگ کوک نگاه کردم
من : هووو یارو کی بهت اجازه داد اونجوری بکوبونیم تو دیوااار هااان .....
جونگ کوک با بیخیالی شونه شو انداخت بالا : کی بهت گفته تو کارای من دخالت کنی که بعدشم اسیب ببینی ؟؟؟
من : خیلی پروییااا من فقط میخواستم زخمتون خوب کنم .... اصلا لیاقت محبت نداری
جونگ کوک : هووففف خیلی حرف میزنی بیا بریم بیرون کارت اتاق منو پیدا کنیم ....
عصبی بودم در حد چی ببینش چجور منو نادیده میگیره ... مرتیکه عنتر با عصبانیت پشت سرش راه افتادم و باهم از خوابگاه رفتیم بیرون حدود یک ساعت کل حیاطو گشتیم که اخرش اقا کارتشو پیدا کرد و باهم برگشتیم بالا
جونگ کوک : خسته ای ؟؟؟
من : همم نه فقط یکم کتفم درد میکنه ...
جونگ کوک : بودی هم مهم نبود ... بیا که از کارا عقبیم
هوفففف من دیگه نمیکشم ... گیر عجب ادمی افتادیماااااا اه وارد اتاقش شدیم جونگ کوک کارته رو انداخت رو میز و رفت سمت اتاقه و درشو باز کرد و رفت تو ... خوب من الان چیکار کنم ... بلا تکلیف پشت سرش رفتم تو اتاق با دیدنش دهنم دو متر باز موند صبح درست ندیدمش ولی الان که داخلشو دیدم خیلی قشنگه یه دستگاه خیلی بزرگ بود و دوتا صندلی هم روش یه محفظه ی شیشه ای هم داشت که توش دوتا دستگاه ضبط صدا بود به جونگ کوک نگاه کردم که دیدم به یه مانیتور خیره شده و داره با دستگاه ها ور میره نشستم رو صندلی کنارش و بهش نگاه کردم
من : اهم اهم فک نمیکنی باید به منم بگی یه کاری انجام بدم ؟؟