دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند..."کپشن"
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
فکر میکنم معلوم باشه چه کسی جز حافظ همچیم شعری رو میگه همونطور که از سخن خودشهم پیداست کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
یعنی هیچکسی مثل حافظ نمی تونه اندیشه ها و افکار رو بیان کنه و نقاب رو از چهره شون برداره
یه شعر بسی زیبا امیدوارم لذت ببرید و بیت بیت که نه مصرع به مصرعش رو درک کنید و به عمق اندیشه حافظ برسیم
نظرات (۴)