در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کوتاه ((ساعت 9)) پارت سوم

۱۵ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

چوبی محکم به سرم خورد. آخی گفتم و پیشونیم گرفتم. به پایین نگاه کردم. یه پیرزن کوتوله جلوم ایستاده بود

پیرزن: دستتو از زنگ بردار بچه
من: چشم ببخشید
پیرزن: اینجا توپی نیفتاده وسایلتون که دزدیده شده هم اینجا نیست
من: چی؟، نه من، برای اجاره خونه بغلی اومدم

پیرزن به سر تا پا و چمدونم نگاهی کرد و منو به داخل دعوت کرد. روی صندلی توی حیاط نشستم. هوا تاریک شده بود و به آسمون خیره بودم. بعد از چند دقیقه پیرزن با دوتا اب پرتقال اومد توی حیاط. بلند شدم و نوشیدنیها رو ازش گرفتم

پیرزن: از کجا اومدی؟
من: از سرزمین عجایب هر هر هر

دیدم با اخم و چهره شاکی نگاهم میکنه. گلومو صاف کردم

من: تازه از مسافرت اومدم اهل اینجا نیستم
پیرزن: چقدر میتونی پول پیش بدی؟
من: راستش دستم خالیه، ولی قول میدم توی این چند روز کار پیدا کنم و فوری اجاره رو پرداخت کنم
پیرزن: برو بیرون
من: لطفا، جایی ندارم برم

پیرزن داد میزد: برو بیرون. و با عصای چوبیش دنبالم میکرد. منو از خونه بیرون انداخت و درو محکم بست. پشت در نشستم

من: خواهش میکنم، قول میدم پولتونو بدم، جایی برای رفتن ندارم

چندبار به در کوبیدم. درو باز کرد. با لبخند نگاهش کردم. چمدونمو پرت کرد تو بغلم و درو بست. اروم بلند شدم و لباسامو تکوندم. چمدونمو گرفتم و برگشتم توی پارک روی صندلی زیر نور چراغ نشستم. تا یه ساعت نشسته بودم و به اسمون خیره بودم. میترسم این موقع توی خیابونا دنبال خونه بگردم‌. در خونه پیرزن بازشد و بیرون رفت. بهش نگاه کردم که دور میشد

یعنی برم داخل؟
نه این کار درست نیست
ولی یه شب که هزار شب نمیشه

به سمت خونه رفتم، استینامو بالا دادم، کاری نداره مثل اب خوردنه. از آجرا گرفتم و بالا میرفتم. تا بالا که رسیدم پام سر خورد و از لبه دیوار گرفتم که نیوفتم.

پیرزن: تو اون بالا چیکار میکنی بچه
من (با زجه کمی صدامو بالا بردم): دارم میوفتمممم
پیرزن: چجوری رفتی بالا
من: نمیدونمممم کمکم کنننن

با عصاش کوبید به باسنم. دستم شل شد و افتادم روی چمدونم. اخ و اوخی گفتم و بزور نشستم

پیرزن: دزدکی میای خونه مردم؟
من: تروخدا نزن
پیرزن: برو داخل شام گرفتم با هم بخوریم
من: وقعا؟ یعنی، به پلیس زنگ نمیزنی؟
پیرزن: تا ببینم چی میشه

درو هول داد و باز شد

باورم نمیشه در باز بود و داشتم خودمو میکشتم
پوووف

نظرات (۱۵)

Loading...

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت 9)) پارت سوم

۱۲ لایک
۱۵ نظر

چوبی محکم به سرم خورد. آخی گفتم و پیشونیم گرفتم. به پایین نگاه کردم. یه پیرزن کوتوله جلوم ایستاده بود

پیرزن: دستتو از زنگ بردار بچه
من: چشم ببخشید
پیرزن: اینجا توپی نیفتاده وسایلتون که دزدیده شده هم اینجا نیست
من: چی؟، نه من، برای اجاره خونه بغلی اومدم

پیرزن به سر تا پا و چمدونم نگاهی کرد و منو به داخل دعوت کرد. روی صندلی توی حیاط نشستم. هوا تاریک شده بود و به آسمون خیره بودم. بعد از چند دقیقه پیرزن با دوتا اب پرتقال اومد توی حیاط. بلند شدم و نوشیدنیها رو ازش گرفتم

پیرزن: از کجا اومدی؟
من: از سرزمین عجایب هر هر هر

دیدم با اخم و چهره شاکی نگاهم میکنه. گلومو صاف کردم

من: تازه از مسافرت اومدم اهل اینجا نیستم
پیرزن: چقدر میتونی پول پیش بدی؟
من: راستش دستم خالیه، ولی قول میدم توی این چند روز کار پیدا کنم و فوری اجاره رو پرداخت کنم
پیرزن: برو بیرون
من: لطفا، جایی ندارم برم

پیرزن داد میزد: برو بیرون. و با عصای چوبیش دنبالم میکرد. منو از خونه بیرون انداخت و درو محکم بست. پشت در نشستم

من: خواهش میکنم، قول میدم پولتونو بدم، جایی برای رفتن ندارم

چندبار به در کوبیدم. درو باز کرد. با لبخند نگاهش کردم. چمدونمو پرت کرد تو بغلم و درو بست. اروم بلند شدم و لباسامو تکوندم. چمدونمو گرفتم و برگشتم توی پارک روی صندلی زیر نور چراغ نشستم. تا یه ساعت نشسته بودم و به اسمون خیره بودم. میترسم این موقع توی خیابونا دنبال خونه بگردم‌. در خونه پیرزن بازشد و بیرون رفت. بهش نگاه کردم که دور میشد

یعنی برم داخل؟
نه این کار درست نیست
ولی یه شب که هزار شب نمیشه

به سمت خونه رفتم، استینامو بالا دادم، کاری نداره مثل اب خوردنه. از آجرا گرفتم و بالا میرفتم. تا بالا که رسیدم پام سر خورد و از لبه دیوار گرفتم که نیوفتم.

پیرزن: تو اون بالا چیکار میکنی بچه
من (با زجه کمی صدامو بالا بردم): دارم میوفتمممم
پیرزن: چجوری رفتی بالا
من: نمیدونمممم کمکم کنننن

با عصاش کوبید به باسنم. دستم شل شد و افتادم روی چمدونم. اخ و اوخی گفتم و بزور نشستم

پیرزن: دزدکی میای خونه مردم؟
من: تروخدا نزن
پیرزن: برو داخل شام گرفتم با هم بخوریم
من: وقعا؟ یعنی، به پلیس زنگ نمیزنی؟
پیرزن: تا ببینم چی میشه

درو هول داد و باز شد

باورم نمیشه در باز بود و داشتم خودمو میکشتم
پوووف