نجابت من پارت 56
مراسم به خوبی تموم شد و همه رفتن سرخونه زندگیشون سریع سوار ماشین شدم تا مریم رو از خونه ی عسل بردارم مطمعن بود م تاالان باستایش یک مو روی سر عسل نذاشتند
عسل جلوی در باخوشحالی بغلم کرد تو این مدت عسل بهترین دوستم شده بود ازش خواستم که یه ذره باهاش صحبت کنم بارفتیم تو اتاق کله ماجرا رو براش تعریف کردم عسل یه نگاه متعجب به من کردو گفت :به نظرم کاوه بهتره اما اون هیچ وقت نگفته که میخواد باهات زندگی تشکیل بده تو الکی داره زندگیت و جونیت رو پای مریم وکاوه میزاره هرچه قدرم مرجان دوست خوبی بوده باشه تو نباید خودت رو فدا کنی ارزو عاقلانه تصمیم بگیر .کارن خیلی میتونه بهتر برات باشه نسبت به کاوه ولی بازم نمیدونم از عسل خداحافظی کردم و مریم رو برداشتم و رفتم خونه فردا صبح قبله اینکه مریم از خواب بیدار شه به معصومه سپردم که بعد صبحونه مریم رو ببره بده به کاوه منم سریع وسایلم رو جمع کردم و دوباره رفتم پ.پاریس به من ارامش میداد .منو از فکر همه میاورد بیرون تصمیم گرفته بودم یه مدت طولانی بمونم خونه خریدم توی یه شرکت کار پیدا کردم وروپای خودم وایسادم .تقریبا یک سال میگذشت یه روز سرد زمستونی بود که دیدم زنگ در خونه رو میزنند در و که باز کردم مریم رو دیدم سفت در اغوشش گرفتم وقتی ازش پرسیدم که باکی اومده گفت باخاله دلربا اومده و خاله مریم رو اینجا گذاشته ودوباره میخواد برگرده . چند شب گذشت چند روزم گذشت یک ماه شده بود .برام جای سوال بود تا حالا چه جوری کاوه سراغی از مریم نگرفته .صبحا که میرفتم سرکار مریمو میزاشتم مهد ظهرم لیزا میرفت دنبالش و میاورد خونه منم غروب که از سرکار میومدم یه ساعت استراحت میکردم بعدشم تا اخره شب دراختیار مریم بودم .شرکتی که توش کار میکردم رییسش فرانسه نبود ونایبش اونجا کار میکرد .یه روز وسطای کار بودییم که یه دفعه ناتالی(یکی از همکارام)اومد پیشم وگفت که رییس میخواد شرکتو تعطیل کنه امروز بریم خونه .
رفتم خونه امروز وقت بیشتری داشتم که بتونم با مریم باشم .وارد خونه که شدم خبری از لیزا نبود خونهطوری بود که از در که وارد میشدی یه اتاق روبروت بود اون اتاقه مریم بود بعدم میرفتی داخل ازسالن یه در دیگه باز میشد که اون اطاقه من بود سریع رفتم تو اتاق مریم دیدم که توی اتاقش نیست .
نظرات