در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق بی کلام-قسمت22

۱ نظر گزارش تخلف
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo  ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}

از اتاق اومدم بیرون ....سرمو دزدکی توی حال کردم ببینم بچه ها هستن یا نه....بیچاره ها رفته بودن اتاقاشون رو تمیز کن...
براشون یادداشت نوشته بودم که نیستم و شب برمیگردم خونه
از خونه زدم بیرون دیدم یه فراری آلبالویی دمه دره...شیشه هاشم دودی ...
سهون شیشه رو داد پایین ...
سهون-اوضاع روبه راهه خانم رادمنش؟؟
سوار ماشین شدم ....شده بود سفید برفی دوم...لباس و شلوار سفید ...کفش و شالگردن سیاه
من- خوبه
سهون-میریم جنگل
من-جنگـــــــــــــــــــل؟؟
خندید-ره چطور مگه؟؟از حیوونا میترسی؟؟
حتی از جن هم بیشتر میترسم ولی برای اینکه ضایع نشون دم گفتم
من-شوخی می کنی؟؟من؟؟ترس؟؟هه
سهون- خواهیم دید
یا خدا ...این چشه...اینکه نمی خواد منو امروز سکته بده؟؟
کمی گذشت ...حوصله ام سر رفت...خواستم برم ببینم چه آهنگایی گوش میده
تا خواست ظبط رو روشن کنم دستم و کنار زد
من-می خوام آهنگ گوش کنم هرابوجی گرام
مشخص بودکه هل شده
سهون-نه...یعنی باشه...نه نه...اَه سرم درد میکنه ولش کن
چشمامو ریز کردم
من- می خوام اهنگ گوش بدم با توحوصله ام سر میره
دوباره رفتم بزنم رو پلی...نزاشت
من-مشکوک میزنی..مگه چیه؟؟
سهون-هیچ...هیچی
لبخند ژکوندی زدم و گفتم
من-هی پلیس اونجاست حواست باشه به جاده
خوبه پیچوندمش سریع رفتم ظبط رو روشن کردم...وقتی فهمید که دیگه کار از کار گذشته بود
با لبخند پیروزمندانه ای به تصویرش نگاه کردم
اِ...اینکه منم...چشمام باز شد...چرا هرچی آهنگ میزنم تصویر و صدای منه؟؟
من-توضیح؟؟
دست پشت گردنش کشید و با حالت بامزه ای گفت
سهون-ها...آهان اون؟؟...می خواستم بارمو سبک کنم...
جاااااااااااان؟؟؟من خنگم یا اون خله؟؟
من- بار؟؟؟؟
خندید-...خنگیت آدمو به خودش جذب می کنه ...منظورم دوست دخترامه
من-آیشششششش چندش...هه لابد به خاطر همینه که میگفتن ما با هم قرار میذاریم؟؟؟
سهون- شاید
من-هرابوجی میکشمت...
سهون فقط می خندید...از حرس داشتم میترکیدم...هوا هم سوز خیلی بدی داشت ...توی ماشین با اینکه بخاری روشن بود ولی بازم سردی خودش رو داشت
رسیدیم به قتلگاه
وای خدا بیگی منو
از ماشین پیاده شدیم
من-اینجا خیلی سرده ای دیگه ای نبود؟؟
سهون- به اینجا علاقه ی زیادی دارم...دلم خواست یام اینجا
من-پس چرا منو آوردی؟؟
سهون- چون می دونستم که میترسی...

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

عشق بی کلام-قسمت22

۶ لایک
۱ نظر

از اتاق اومدم بیرون ....سرمو دزدکی توی حال کردم ببینم بچه ها هستن یا نه....بیچاره ها رفته بودن اتاقاشون رو تمیز کن...
براشون یادداشت نوشته بودم که نیستم و شب برمیگردم خونه
از خونه زدم بیرون دیدم یه فراری آلبالویی دمه دره...شیشه هاشم دودی ...
سهون شیشه رو داد پایین ...
سهون-اوضاع روبه راهه خانم رادمنش؟؟
سوار ماشین شدم ....شده بود سفید برفی دوم...لباس و شلوار سفید ...کفش و شالگردن سیاه
من- خوبه
سهون-میریم جنگل
من-جنگـــــــــــــــــــل؟؟
خندید-ره چطور مگه؟؟از حیوونا میترسی؟؟
حتی از جن هم بیشتر میترسم ولی برای اینکه ضایع نشون دم گفتم
من-شوخی می کنی؟؟من؟؟ترس؟؟هه
سهون- خواهیم دید
یا خدا ...این چشه...اینکه نمی خواد منو امروز سکته بده؟؟
کمی گذشت ...حوصله ام سر رفت...خواستم برم ببینم چه آهنگایی گوش میده
تا خواست ظبط رو روشن کنم دستم و کنار زد
من-می خوام آهنگ گوش کنم هرابوجی گرام
مشخص بودکه هل شده
سهون-نه...یعنی باشه...نه نه...اَه سرم درد میکنه ولش کن
چشمامو ریز کردم
من- می خوام اهنگ گوش بدم با توحوصله ام سر میره
دوباره رفتم بزنم رو پلی...نزاشت
من-مشکوک میزنی..مگه چیه؟؟
سهون-هیچ...هیچی
لبخند ژکوندی زدم و گفتم
من-هی پلیس اونجاست حواست باشه به جاده
خوبه پیچوندمش سریع رفتم ظبط رو روشن کردم...وقتی فهمید که دیگه کار از کار گذشته بود
با لبخند پیروزمندانه ای به تصویرش نگاه کردم
اِ...اینکه منم...چشمام باز شد...چرا هرچی آهنگ میزنم تصویر و صدای منه؟؟
من-توضیح؟؟
دست پشت گردنش کشید و با حالت بامزه ای گفت
سهون-ها...آهان اون؟؟...می خواستم بارمو سبک کنم...
جاااااااااااان؟؟؟من خنگم یا اون خله؟؟
من- بار؟؟؟؟
خندید-...خنگیت آدمو به خودش جذب می کنه ...منظورم دوست دخترامه
من-آیشششششش چندش...هه لابد به خاطر همینه که میگفتن ما با هم قرار میذاریم؟؟؟
سهون- شاید
من-هرابوجی میکشمت...
سهون فقط می خندید...از حرس داشتم میترکیدم...هوا هم سوز خیلی بدی داشت ...توی ماشین با اینکه بخاری روشن بود ولی بازم سردی خودش رو داشت
رسیدیم به قتلگاه
وای خدا بیگی منو
از ماشین پیاده شدیم
من-اینجا خیلی سرده ای دیگه ای نبود؟؟
سهون- به اینجا علاقه ی زیادی دارم...دلم خواست یام اینجا
من-پس چرا منو آوردی؟؟
سهون- چون می دونستم که میترسی...