در حال بارگذاری ویدیو ...

❂❂ فن فیک عاشقانه اشتباه (Mistake) به مناسبت تولد مهرنازی ❂❂ پارت سوم

۱۰ نظر گزارش تخلف
♥ Mahsa.key ♥ (Hani ☛Plz Always Be Happy☚ ) شیـــــــطـونکــ

پارت سوم:

فلش بک:
بعداز بدرقه ی میهمانان به سالن برگشت. دردلش هیاهو بود. او تصمیمش را گرفته بود. میخواست عشقش را اعتراف کندو سان هی را برای همیشه مال خود کند . چشمانش سان هی را میطلبید اما اورا ندید.به سمته یکی از گارسون هایی که مشغول تمیزکردن میزپذیرایی بود رفت و پرسید: هی تو سان هی رو ندیدی؟ .."
گارسون تعظیم کوتاهی کرد وگفت: ایشون به باغ پشت سالن رفتن آقا .."
کیو جونگ متعجب زیر لب زمزمه کرد: باغ پشت سالن؟!!..اونجا چرا؟!!.." وباعجله به سمته باغ رفت .
دروسط محوطه ایستاده بود و بادقت اطراف را نگاه میکرد. نگاهش روی جسم سفید پوشی زیر درختی درگوشه ی باغ زوم شد. او خودش بود. دختری که با لبخنده دندان نمایش دلش را ربوده بود. و دراین پیراهن حریر و شلوار تنگ سفیدش با آن موهای که روی شانه هایش ریخته بود زیباییش صدچندان شده بود.خوشحال از پیداکردن سان هی لبخندی ازسرشوق زد .
کت وشلوار سورمه ایش را درتن مرتب کرد و دستی به موهای قهوه ای موج دارش کشید. قدمی به سویش برداشت که با دیدن سایه ی پسری درکنار سان هی, ایستاد . با ریز کردن چشمانش سعی کرد چهره ی پسر را در آن تاریکی تشخیص دهد. او لی وون بود..!! مدل معروف و مغرور شرکتش. به بازوی سان هی چنگ زده بود وبافاصله ی کمی درگوشش زمزمه میکرد .
قلبش سنگین شد. ترسید. خواست قدمی دیگر بردارد که با حرکت بعدی پسر خشکش زد . پسر درحالی که دستانش را دور کمر سان هی حلقه میکرد به لبانش بوسه میزد. نفس کیوجونگ حبس شد. قلبش وحشیانه به سینه میکوبید و دردش میاورد. توانایی هیچ حرکتی نداشت. بغض گلویش داشت خفه اش میکرد. او سان هی اش بود عشقش بود که درمقابل چشمانش برلبان دیگری بوسه میزد ! بغض گلویش اشکی شد و روی گونه اش لغزید. باشنیدن صدای اطرافیان که ازعشق عمیق لی وون و سان هی بهم حرف میزدند و زوج مقابلشان را تحسین میکردند به خود آمد. با ناباوردی قدمی عقب گذاشت و با مشت کردن دستش سعی کرد بربدن لرزانش غلبه کند .برای فرار ازجهنمی که او را میسوزاند روی برگرداند و با قدم های سریع از باغ خارج شد...

نظرات (۱۰)

Loading...

توضیحات

❂❂ فن فیک عاشقانه اشتباه (Mistake) به مناسبت تولد مهرنازی ❂❂ پارت سوم

۱۹ لایک
۱۰ نظر

پارت سوم:

فلش بک:
بعداز بدرقه ی میهمانان به سالن برگشت. دردلش هیاهو بود. او تصمیمش را گرفته بود. میخواست عشقش را اعتراف کندو سان هی را برای همیشه مال خود کند . چشمانش سان هی را میطلبید اما اورا ندید.به سمته یکی از گارسون هایی که مشغول تمیزکردن میزپذیرایی بود رفت و پرسید: هی تو سان هی رو ندیدی؟ .."
گارسون تعظیم کوتاهی کرد وگفت: ایشون به باغ پشت سالن رفتن آقا .."
کیو جونگ متعجب زیر لب زمزمه کرد: باغ پشت سالن؟!!..اونجا چرا؟!!.." وباعجله به سمته باغ رفت .
دروسط محوطه ایستاده بود و بادقت اطراف را نگاه میکرد. نگاهش روی جسم سفید پوشی زیر درختی درگوشه ی باغ زوم شد. او خودش بود. دختری که با لبخنده دندان نمایش دلش را ربوده بود. و دراین پیراهن حریر و شلوار تنگ سفیدش با آن موهای که روی شانه هایش ریخته بود زیباییش صدچندان شده بود.خوشحال از پیداکردن سان هی لبخندی ازسرشوق زد .
کت وشلوار سورمه ایش را درتن مرتب کرد و دستی به موهای قهوه ای موج دارش کشید. قدمی به سویش برداشت که با دیدن سایه ی پسری درکنار سان هی, ایستاد . با ریز کردن چشمانش سعی کرد چهره ی پسر را در آن تاریکی تشخیص دهد. او لی وون بود..!! مدل معروف و مغرور شرکتش. به بازوی سان هی چنگ زده بود وبافاصله ی کمی درگوشش زمزمه میکرد .
قلبش سنگین شد. ترسید. خواست قدمی دیگر بردارد که با حرکت بعدی پسر خشکش زد . پسر درحالی که دستانش را دور کمر سان هی حلقه میکرد به لبانش بوسه میزد. نفس کیوجونگ حبس شد. قلبش وحشیانه به سینه میکوبید و دردش میاورد. توانایی هیچ حرکتی نداشت. بغض گلویش داشت خفه اش میکرد. او سان هی اش بود عشقش بود که درمقابل چشمانش برلبان دیگری بوسه میزد ! بغض گلویش اشکی شد و روی گونه اش لغزید. باشنیدن صدای اطرافیان که ازعشق عمیق لی وون و سان هی بهم حرف میزدند و زوج مقابلشان را تحسین میکردند به خود آمد. با ناباوردی قدمی عقب گذاشت و با مشت کردن دستش سعی کرد بربدن لرزانش غلبه کند .برای فرار ازجهنمی که او را میسوزاند روی برگرداند و با قدم های سریع از باغ خارج شد...