رمان عشق ابدی پارت 7 ادامش تو نظرات..
بچه ها ببخشید دیر گزاشتم اخه این قسمتشو وقتی دروز میخواستم بزارم به جای کپی دستم خورد حذف شد و این شد که دیر گزاشتمش...
**
داشتم وسایلمو جمع میکردم که برم خونه..ساعت 7 و نیم شب بود و چون وسطای پاییز بودیم زود شب میشد..ولی خیابونا همچنان شلوغ....
رفتم پارکینگ و سوار ماشینم شدم...کیفمو که گزاشتم رو صندلی شاگرد نگاهم به بسته خورد...الانکه برم خونه حتما بازش میکنم...خونه که رسیدم به خاطر کنجکاوی که داشتم سریع کیف و بسته رو برداشتم و بدو بدو از پله ها رفتم بالا و تو اتاقم..کیفمو پرت کردم رو میزم و شالمم روتخت...رو تخت چهارزانو نشستم و بسته رو گزاشتم جلوم...اروم کارتونش رو باز کردم...واااای اصن باورم نمیشه؟!!!یعنی چی؟؟!!این یه شوخیه خیلی مسخره هس...
*راوی*
وارد اتاق که شد نفس عمیقی کشید...خدارو شکر ندیدش...اگر میدیدش برای بار دوم نقششون خراب میشد و ایندفعه رییسشون کلشون میکند...یادش اومد که اون شب مهمونی چه گندی زدند باهم دیگه...
نظرات (۱)