شوگا حوصله اش سر رفت و گفت هوسوکا؟میشه بشینی سر گیجه گرفتم بابا چته تو هر جحا باشه برمیگرده/کوکیه دیگه/نگران نباش
جیهوپ گفت چطوری نگران نباشم الان سه روزه/ینی کجاست خدایا؟دستاشو با کلافگی لای موهاش بردو گرفت تو چنگش/همه تو فکر بودن که در با صدای بدی باز شد و کوکی نفس نفس زنون تو چار چوب ظاهر شد/همه ایستادن و بی حرف بهش خیره بودن/جیهوپ باورش نمیشد کوکی و‌میبینه واسه همین سریع به سمت دوید و اونو محکم کوبود تخت سینش/کوکی دست و‌پا میزد و با صدای نامفهومی میگفت هیونگ دارم خفه مبشم چیکار میکنی/هیونگ؟
هوسوک کمی اونو از خودش جدا کرد و با تشر گفت کجا بودی ها؟نمیگی ما نگرانت میشیم؟کجا بودی
کوکی وقتی دید جیهوپ خیلی عصبیه یکم ترسید و هوسوک خوب ترسو از صورتش خوند/دلش سوخت دوباره بغلش کرد اما ایندفه پشتشو نوازش کرد و گفت خیلی نگرانت شدم
کوکی که دید جیهوپ چقدر بیشتر از گذشته بهش توجه میکنه خوشحال شد