در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت هفتم * پارت دوم * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦

رجینا با مظلوم نمایی جواب میده : طبقه ی بالا...
آدریانوس یک دست رجینارو میگیره و تهدید آمیزبه ریچارد و رابرت نگاه میکنه : بعدا حسابتونو میرسم!!....*بعد از گفتن این جمله زود از اونجا همراه با رجینا ناپدید میشه و طبقه ی بالا ظاهر میشن*......آدریانوس از رجینا میپرسه : کدوم اتاق!؟
رجینا قبل از اینکه به پدرش جواب بده از طریق جادو دوباره با ذهن آنیسا ارتباط برقرار میکنه و بهش میگه : پدر اینجاست...الان بهترین فرصتته!!!....*بعد تا می خواست جواب پدرشو بده همون لحظه آنیسا جیغ بلندی همراه با ناراحتی میکشه ، اونا اتاقو پیدا میکنن *
آدریانوس با شدت زیادی درو باز میکنه و با این صحنه رو به رو میشه : ↓
آنیسا درحالی که گوشه ایی از لباسش پاره شده بود و چهرش نگران و غمگین بود ، روی زمین افتاده بودو کایا هم دستاشو نگه داشته بود....
کایا و آنیسا تا متوجه ی آدریانوس میشن بهش نگاه میکنن و آدریانوس هم با عصبانییت به کایا میگه : این چه وضعیه دیگه!!...چرا دخترامو اینجا آوردی!؟؟...زود باش جوابمو بده!!!!
کایا که از اومدن آدریانوس به اینجا شوکه شده بود با چهره ایی جدی به رجینا نگاه کوتاهی میندازه و احتمال میده همه این کارا زیر سر اون بوده ، از روی آنیسا با شرمندگی بلند میشه و تا می خواست جواب آدریانوسو بده یهو آدریانوس نگاهش به خاکسترای روی زمین میوفته و میفهمه مارهای اطراف آنیسا از بین رفتن ، داد میزنه : تو می خواستی چه غلطی کنی!؟؟؟
آنیسا که بدنش از ترس تقریبا میلرزید با صدای آرومی میگه : پدر...بهتون که گفته بودم...اون منو دوس نداره...فقط قدرتمو می خواد...
کایا همون لحظه عصبی به آنیسا نگاه میکنه و میگه : چطور میتونی این حرفو بزنی!!!؟؟...تنها دلیل این کارای من برای اینه که حرفای بقیه روی تو اثر گذاشته و از من فاصله میگیری!! متوجه نیستی من دوست دارم...با اینکه خودت این نامزدی رو قبول کردی اما از اون لحظه تا الان انگار نه انگار نامزدمی!!
آدریانوس چند قدم میاد نزدیک کایا و با اخم بهش نگاه میکنه : خوب گوشاتو باز....چون برادر زاده ی عزیزمی چیزی بهت نمیگم اما...چیزایی که من امروز دیدم براش هیچ دلیل منطقیی نداری!!!...پس...همین امشب باید فکر دخترم آنیسارو از ذهنت برای همیشه بیرون کنی!!!...بهتره دنبال یک دختره دیگه بگردی که واقعا دوست داشته باشه و توهم عاشقش باشی ، از همه نظر!!
ادامه در *پارت سوم*

نظرات (۱۹)

Loading...

توضیحات

قسمت هفتم * پارت دوم * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۱۳ لایک
۱۹ نظر

رجینا با مظلوم نمایی جواب میده : طبقه ی بالا...
آدریانوس یک دست رجینارو میگیره و تهدید آمیزبه ریچارد و رابرت نگاه میکنه : بعدا حسابتونو میرسم!!....*بعد از گفتن این جمله زود از اونجا همراه با رجینا ناپدید میشه و طبقه ی بالا ظاهر میشن*......آدریانوس از رجینا میپرسه : کدوم اتاق!؟
رجینا قبل از اینکه به پدرش جواب بده از طریق جادو دوباره با ذهن آنیسا ارتباط برقرار میکنه و بهش میگه : پدر اینجاست...الان بهترین فرصتته!!!....*بعد تا می خواست جواب پدرشو بده همون لحظه آنیسا جیغ بلندی همراه با ناراحتی میکشه ، اونا اتاقو پیدا میکنن *
آدریانوس با شدت زیادی درو باز میکنه و با این صحنه رو به رو میشه : ↓
آنیسا درحالی که گوشه ایی از لباسش پاره شده بود و چهرش نگران و غمگین بود ، روی زمین افتاده بودو کایا هم دستاشو نگه داشته بود....
کایا و آنیسا تا متوجه ی آدریانوس میشن بهش نگاه میکنن و آدریانوس هم با عصبانییت به کایا میگه : این چه وضعیه دیگه!!...چرا دخترامو اینجا آوردی!؟؟...زود باش جوابمو بده!!!!
کایا که از اومدن آدریانوس به اینجا شوکه شده بود با چهره ایی جدی به رجینا نگاه کوتاهی میندازه و احتمال میده همه این کارا زیر سر اون بوده ، از روی آنیسا با شرمندگی بلند میشه و تا می خواست جواب آدریانوسو بده یهو آدریانوس نگاهش به خاکسترای روی زمین میوفته و میفهمه مارهای اطراف آنیسا از بین رفتن ، داد میزنه : تو می خواستی چه غلطی کنی!؟؟؟
آنیسا که بدنش از ترس تقریبا میلرزید با صدای آرومی میگه : پدر...بهتون که گفته بودم...اون منو دوس نداره...فقط قدرتمو می خواد...
کایا همون لحظه عصبی به آنیسا نگاه میکنه و میگه : چطور میتونی این حرفو بزنی!!!؟؟...تنها دلیل این کارای من برای اینه که حرفای بقیه روی تو اثر گذاشته و از من فاصله میگیری!! متوجه نیستی من دوست دارم...با اینکه خودت این نامزدی رو قبول کردی اما از اون لحظه تا الان انگار نه انگار نامزدمی!!
آدریانوس چند قدم میاد نزدیک کایا و با اخم بهش نگاه میکنه : خوب گوشاتو باز....چون برادر زاده ی عزیزمی چیزی بهت نمیگم اما...چیزایی که من امروز دیدم براش هیچ دلیل منطقیی نداری!!!...پس...همین امشب باید فکر دخترم آنیسارو از ذهنت برای همیشه بیرون کنی!!!...بهتره دنبال یک دختره دیگه بگردی که واقعا دوست داشته باشه و توهم عاشقش باشی ، از همه نظر!!
ادامه در *پارت سوم*