در حال بارگذاری ویدیو ...

فیک +18جونگ کوک به مناسبت کریسمس..سپاس از سروین

۱۱ نظر گزارش تخلف
MehrrAra
MehrrAra

خاطر پدرم مجبور بودم ...مجبور بودم یه نفر عاشق خودم کنم ...یه پلیس خوش تیپ و زیبا و مهم ترش!متوجه شدم منم عاشقشم ....خیلی عاشقشم ولی اگ پدرم بفمه منو میکشه اون یه مافیای بزرگ بزرگ ترین بین بزرگا...جونگکوک یه پلیسه که پرونده پدرمو به اون دادن و منم این میون باید کاری کنم جونگکوک به نفع پدر من عمل کنه ولی قرار بود اون دلباخته من بشه که شد وقرار نبود منم دلباختش بشم اگ بابام بفهمه رسما منو زنده زنده میسوزونه اون هیچی بجز خودش براش مهم نیست و نبوده حتی من که تک دخترشم اون فقط برادرمو دوست داره برادرمم یه حیوون مثل خودش ++++++
باخودم خیلی فکر کرده بودم کلی تمرین کردم که اون از من دست بکشه بیخیال عشق بشه و بره پی زندگیش اما هرباری که میبینمش این...این قلب لعنتی بد جور جفتک میندازه با پدرمم صحبت کردم فایده ای نداشت اون ابدا بزاره من وسط راه بکشم بیرون بخاطر خودش....قرار بود ساعت هفتو نیم همو کنار رودخانه هان ببینیم حدود ده دقیقه دیر کردم چون استرس داشتم دوتا خیابون اشتباه رفتم قرار بود امروز همه چیزو بهش بگم شک داشتم بتونم ولی باید بتونم وقتی دیدمش اون قد بلند شونه های پهن چشم ابروی سیاه موهای لختش که با باد میرقصید قلبمو میلرزوند دلم می خاست قدمامو تند تر بردارم تا بهش برسم خیلی تند تر اما متاسفانه کفشم یکم پامو میزد نشد بدوم تو بغلش ولی اون زوداومد سمت و محکم بغلم کرد یعنی این اغوش گرم ازم دریغ میکنه اگه بفهمه من کیم ؟....دلشوره داشتم دست تو دست هم داشتیم راه میرفتیم خیلی دستای گرمی داشت دلم می خاست تا ابد دستام محکم بگیره و ول نکنه اما میدونستم هرچقدر دیر تر بگم سخت تره و بیش تر طولش میدم من ادم روراستیم میدونستم الا باید همه چیزو تموم کنم یا الا یا هیچ وقت وقتی وایستادم و حرکت نکردم متعجب سمتم برگشت هنوز دستامون تو هم قفل بود اون یکی دستشم گرفتم تو چشماش زل زدم ازش پرسیدم
ادامه در کامنت

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

فیک +18جونگ کوک به مناسبت کریسمس..سپاس از سروین

۱۵ لایک
۱۱ نظر

خاطر پدرم مجبور بودم ...مجبور بودم یه نفر عاشق خودم کنم ...یه پلیس خوش تیپ و زیبا و مهم ترش!متوجه شدم منم عاشقشم ....خیلی عاشقشم ولی اگ پدرم بفمه منو میکشه اون یه مافیای بزرگ بزرگ ترین بین بزرگا...جونگکوک یه پلیسه که پرونده پدرمو به اون دادن و منم این میون باید کاری کنم جونگکوک به نفع پدر من عمل کنه ولی قرار بود اون دلباخته من بشه که شد وقرار نبود منم دلباختش بشم اگ بابام بفهمه رسما منو زنده زنده میسوزونه اون هیچی بجز خودش براش مهم نیست و نبوده حتی من که تک دخترشم اون فقط برادرمو دوست داره برادرمم یه حیوون مثل خودش ++++++
باخودم خیلی فکر کرده بودم کلی تمرین کردم که اون از من دست بکشه بیخیال عشق بشه و بره پی زندگیش اما هرباری که میبینمش این...این قلب لعنتی بد جور جفتک میندازه با پدرمم صحبت کردم فایده ای نداشت اون ابدا بزاره من وسط راه بکشم بیرون بخاطر خودش....قرار بود ساعت هفتو نیم همو کنار رودخانه هان ببینیم حدود ده دقیقه دیر کردم چون استرس داشتم دوتا خیابون اشتباه رفتم قرار بود امروز همه چیزو بهش بگم شک داشتم بتونم ولی باید بتونم وقتی دیدمش اون قد بلند شونه های پهن چشم ابروی سیاه موهای لختش که با باد میرقصید قلبمو میلرزوند دلم می خاست قدمامو تند تر بردارم تا بهش برسم خیلی تند تر اما متاسفانه کفشم یکم پامو میزد نشد بدوم تو بغلش ولی اون زوداومد سمت و محکم بغلم کرد یعنی این اغوش گرم ازم دریغ میکنه اگه بفهمه من کیم ؟....دلشوره داشتم دست تو دست هم داشتیم راه میرفتیم خیلی دستای گرمی داشت دلم می خاست تا ابد دستام محکم بگیره و ول نکنه اما میدونستم هرچقدر دیر تر بگم سخت تره و بیش تر طولش میدم من ادم روراستیم میدونستم الا باید همه چیزو تموم کنم یا الا یا هیچ وقت وقتی وایستادم و حرکت نکردم متعجب سمتم برگشت هنوز دستامون تو هم قفل بود اون یکی دستشم گرفتم تو چشماش زل زدم ازش پرسیدم
ادامه در کامنت