در حال بارگذاری ویدیو ...

...

۵ نظر
گزارش تخلف
.
.

می بینم بازم داری به اون لوح سنگی نگاه می کنی
چون هر وقت بهش نگاه می کنم احساس ارامش عجیبی بهم می ده وقتی اون تصویر حک شده رو می بینم حس می کنم اون تصویر شخص خیلی عزیزی هست برام ولی یادم نیست یادم نیست کیه
بلند شو پدر اون رو اماده کرده
چی پس وقتش شده
اره از ما هم می خواد بریم به مخلوقش احترام بزاریم
ولی برام غیر قابل قبوله چرا اون برای پدر انقدر خاصه که حتی از ماهم بیشتر دوستش داره حالمو بهم می زنه
منظورت چیه یعنی می خوای از دستور ش سر پیچی کنی و به اون احترام نزاری چون فکر می کنم همچین قصدی داری
من ازش خوشم نمیاد از اون موجود بی ارزش و حتی اگه به معنی طرد شدن هم باشه حاضر نیستم به اون جز تنفر حس دیگه ای داشته باشم امکان نداره برای چیز زشت و بی ارزشی شبیه اون احترامی قائل بشم ارزش و جایگاه اون موجود فانی اندازه ما نیست حتی الان
می خوام دنیایی اونا رو در فلاکت و بدبختی غرق کنم ببینم تو که نمی خوای سد راهم بشی
نمی دونم می خوام ببینم چه موجوداتی هستن می خوام بفهمم چرا برای پدر اون از هر چیزی که خلق کرده شاهکار تر بچشم میاد و بعد دوباره نگاهش را باز به گوشه ای از زمین می دوزد و می گوید
برادر تا حالا به این فکر کردی چرا پدر اون لوح سنگی رو اونجا رو زمین گذاشته خیلی برام عجیبه اون لوح حتی قبل از خلق ما هم وجود داشت

و برادرش بدون توجه به حرف های او سخنش را قطع می کند و می گوید
پس می خوای بخاطر اونها دشمن برادرت بشی
او هم در جواب برادرش ارام پاسخ می دهد

شاید ...
و او بعدا از دستور پدرش سرپیچی می کند و بهمین جهت از جایگاهش سقوط می کند همه چیزش گرفته می شود زییایش قدرتش جایگاهش و با شمایلی انسانی البته تا ابد زنده و محکوم به سقوط از جایگاهش و تبدیل شدن به چیزی شبیه به همان موجود که ازش متنفر بود به زمین تبعید می شود
اما او می توانست روزی دوباره قدرت هایش را بدست بیاورد

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

...

۸ لایک
۵ نظر

می بینم بازم داری به اون لوح سنگی نگاه می کنی
چون هر وقت بهش نگاه می کنم احساس ارامش عجیبی بهم می ده وقتی اون تصویر حک شده رو می بینم حس می کنم اون تصویر شخص خیلی عزیزی هست برام ولی یادم نیست یادم نیست کیه
بلند شو پدر اون رو اماده کرده
چی پس وقتش شده
اره از ما هم می خواد بریم به مخلوقش احترام بزاریم
ولی برام غیر قابل قبوله چرا اون برای پدر انقدر خاصه که حتی از ماهم بیشتر دوستش داره حالمو بهم می زنه
منظورت چیه یعنی می خوای از دستور ش سر پیچی کنی و به اون احترام نزاری چون فکر می کنم همچین قصدی داری
من ازش خوشم نمیاد از اون موجود بی ارزش و حتی اگه به معنی طرد شدن هم باشه حاضر نیستم به اون جز تنفر حس دیگه ای داشته باشم امکان نداره برای چیز زشت و بی ارزشی شبیه اون احترامی قائل بشم ارزش و جایگاه اون موجود فانی اندازه ما نیست حتی الان
می خوام دنیایی اونا رو در فلاکت و بدبختی غرق کنم ببینم تو که نمی خوای سد راهم بشی
نمی دونم می خوام ببینم چه موجوداتی هستن می خوام بفهمم چرا برای پدر اون از هر چیزی که خلق کرده شاهکار تر بچشم میاد و بعد دوباره نگاهش را باز به گوشه ای از زمین می دوزد و می گوید
برادر تا حالا به این فکر کردی چرا پدر اون لوح سنگی رو اونجا رو زمین گذاشته خیلی برام عجیبه اون لوح حتی قبل از خلق ما هم وجود داشت

و برادرش بدون توجه به حرف های او سخنش را قطع می کند و می گوید
پس می خوای بخاطر اونها دشمن برادرت بشی
او هم در جواب برادرش ارام پاسخ می دهد

شاید ...
و او بعدا از دستور پدرش سرپیچی می کند و بهمین جهت از جایگاهش سقوط می کند همه چیزش گرفته می شود زییایش قدرتش جایگاهش و با شمایلی انسانی البته تا ابد زنده و محکوم به سقوط از جایگاهش و تبدیل شدن به چیزی شبیه به همان موجود که ازش متنفر بود به زمین تبعید می شود
اما او می توانست روزی دوباره قدرت هایش را بدست بیاورد