در حال بارگذاری ویدیو ...

❂❂ فن فیک عاشقانه اشتباه (Mistake) به مناسبت تولد مهرنازی ❂❂ پارت دوم

۱۲ نظر گزارش تخلف
♥ Mahsa.key ♥ (Hani ☛Plz Always Be Happy☚ ) شیـــــــطـونکــ

پارت دوم:

سرشو را پایین انداخت و سعی کرد با چندبار پلک زدن اشک های چشمانش مهار کند . چطور باید میگفت که مشکل خود اوست! اویی که دیدن و نداشتنش فقط قلبش را به درد میاورد..! برای آرام گرفتن قلب وحشیش نفس عمیقی کشید و سربلند کرد .
درحالی که سعی میکرد به هرجایی جز چشمان رییسش نگاه کند لرزان گفت: اوه نه..راستش اینجا همه چیز عالیه..من بدلیل شخصی نمیتونم دیگه اینجا کارکنم..من میخوام برم آمریکا..خب اونجا پیشنهادهای خوبی دارم که باشرایطم جوره..لطفا بادرخواستم موافقت کنید .." و برگه ی استعفا را روی میز جلوی رییسش گذاشت و یه قدم عقب تر رفت .
کیوجونگ بدون هیچ حرفی به استعفانامه ی روی میز زل زده بود. آرام دستش را روی برگه گذاشت و چشمانش را بست.
سرش را پایین انداخت و باصدای خفه ای زیرلب زمزمه کرد: میتونی بری .."
نفس سان هی درسینه حبس شد. به همین سادگی یه او اجازه ی رفتن داده بود؟! یعنی تمام شد؟ یعنی او را ازدست داد؟ برای همیشه..؟ !!! دوس داشت برای آخرین بار هم که شده به مرد زندگیش خیره شود و اجزای چهره اش را در ذهنش ثبت کند.
اما چه حیف که رییسش سربه زیر انداخته بود و او را ازدیدنش محروم کرده بود. بغض گلویش را فشرد . قبل ازاینکه اشک چشمانش رسوایش کند سربه زیر تشکری کرد وبه سرعت به سمته دراتاق رفت و خارج شد .
با بسته شدن دراتاقش اشک های کنترل شده در چشمانش روی پرونده های زیردستش چکید. برگه ی استعفای زیر دستش را چنگ زد و فشرد. عشقش فرشته ی خندانش که هرروز به امید دیدن او به شرکت می آمد داشت میرفت؟! او را تنها میگذاشت؟! اویی که فقط بخاطره دیدن لبخنده شیرین سان هی اش حاضر به کار در شرکت پدرش شده بود! کاش میشد او را نگه دارد..مانع رفتنش شود..اما به چه دلیل؟ ! چطور میتوانست اعتراف کند درحالی که خود شاهد رابطه ی لی وون با سان هی بود.
با یادآوری آنشب فلبش فشرده شد...

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

❂❂ فن فیک عاشقانه اشتباه (Mistake) به مناسبت تولد مهرنازی ❂❂ پارت دوم

۱۸ لایک
۱۲ نظر

پارت دوم:

سرشو را پایین انداخت و سعی کرد با چندبار پلک زدن اشک های چشمانش مهار کند . چطور باید میگفت که مشکل خود اوست! اویی که دیدن و نداشتنش فقط قلبش را به درد میاورد..! برای آرام گرفتن قلب وحشیش نفس عمیقی کشید و سربلند کرد .
درحالی که سعی میکرد به هرجایی جز چشمان رییسش نگاه کند لرزان گفت: اوه نه..راستش اینجا همه چیز عالیه..من بدلیل شخصی نمیتونم دیگه اینجا کارکنم..من میخوام برم آمریکا..خب اونجا پیشنهادهای خوبی دارم که باشرایطم جوره..لطفا بادرخواستم موافقت کنید .." و برگه ی استعفا را روی میز جلوی رییسش گذاشت و یه قدم عقب تر رفت .
کیوجونگ بدون هیچ حرفی به استعفانامه ی روی میز زل زده بود. آرام دستش را روی برگه گذاشت و چشمانش را بست.
سرش را پایین انداخت و باصدای خفه ای زیرلب زمزمه کرد: میتونی بری .."
نفس سان هی درسینه حبس شد. به همین سادگی یه او اجازه ی رفتن داده بود؟! یعنی تمام شد؟ یعنی او را ازدست داد؟ برای همیشه..؟ !!! دوس داشت برای آخرین بار هم که شده به مرد زندگیش خیره شود و اجزای چهره اش را در ذهنش ثبت کند.
اما چه حیف که رییسش سربه زیر انداخته بود و او را ازدیدنش محروم کرده بود. بغض گلویش را فشرد . قبل ازاینکه اشک چشمانش رسوایش کند سربه زیر تشکری کرد وبه سرعت به سمته دراتاق رفت و خارج شد .
با بسته شدن دراتاقش اشک های کنترل شده در چشمانش روی پرونده های زیردستش چکید. برگه ی استعفای زیر دستش را چنگ زد و فشرد. عشقش فرشته ی خندانش که هرروز به امید دیدن او به شرکت می آمد داشت میرفت؟! او را تنها میگذاشت؟! اویی که فقط بخاطره دیدن لبخنده شیرین سان هی اش حاضر به کار در شرکت پدرش شده بود! کاش میشد او را نگه دارد..مانع رفتنش شود..اما به چه دلیل؟ ! چطور میتوانست اعتراف کند درحالی که خود شاهد رابطه ی لی وون با سان هی بود.
با یادآوری آنشب فلبش فشرده شد...