در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق بی کلام-قسمت17

۲ نظر
گزارش تخلف
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo  ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}

نگار با گریه-تورو خدا بیا شمیم رو ببریم بیمارستان ...حالش خیلی بده
من- همونجا بمونید الان میایم
گوشی رو قطع کردم و به بقیه که کنجکاو بودن ببینن چی شده نگاه کردم
من-شمیم حالش بده ما باید بریم...
پارمیدا شوکه شد-شمیم؟؟
من- آره پاشو
بقیه هم پا شدن
من-ببخشید....ما باید بریم...به امید دیدار
دی او- حال دوستتون که بهتر شد ماروهم درجریان بزارید
من-چشم خداحافظ
رفتیم بیرون...پشت سرمون سهونم اومد
برگشتم عقب
من-چرا میای؟
صداشو مثل قبل که کلفت بود کرد
سهون- راننده مشکل داشته من به جاش اومدم
من- بامزه
سهون-کو حالا دوستتون
یاد شمیم افتادم ....وای الان فردا تو رسانه ها پر میشه
هانا رو دیدم که داشت تند تند راه میفت
من-کو شمیم؟؟
هانا-توماشینه...منتظرتون بودیم
سریع رفتم تو ماشین
من- شمیم
شمیم نیمه بیهوش بود ....تب زیادی داشت
من روبه سهون-ماشین روشن کن اول بچه هارو بفرستیم خونه
نگار- مانمیریم
من-نگار خواهش می کنم ازت....الان وقت بحث کردن نیست...شما میرین خونه من پیشش می مونم
ماشین روشن کرد
نگار-اما...
من- نگار
ساکت شد...
من- سریع تر برو دیگه
سرعتش خیلی بود و من بازم می خواستم تند تر بره
سهون-تندر که نیست بابا ونه
من- می دونم ولی...
سهون-اوکی درک می کنم بس خواهشا حرف نزن
بیشعور همون فحشایی که بهت دادم حقته
بعد از نیم ساعت که بچه هارو با هزار تا غر و یک دندگی فرستادیم خونه و شمیم رو بردیم بیمارستان
دکتر گفت به خاطر فشار های زیادی که روش بوده اینطوری شده و باید دو روز توخونه استراحت کنه
شمیم که پشت خوابیده بودمنم داشتم با گوشیم به نگار و بقیه پیامک میدادم که حالش خوبه و مشکلی نیست
یک دفعه حواسم رفت به سهون...حتی توی رانندگی هم جذابیت خودشو حفظ می کنه ...
سهون- دید زدنت تموم شد؟؟
؟؟؟؟؟؟ مونده بودم چجوری فهمید دارم نگاش می کنم...آخه خنگ خدا از آینه داره نگات میکنه...
من: بله...اسکن شد ، حالا کپیشو بده بیرون
سهون - واقعاً پر رویی
من-آینه هست خدمتتون
سهون- آینه برای چی
من- چون دارید صفات خودتونو می گید گفتم شاید دارید تو آینه به خودتون نگاه می کنید
سرعتشو کم کرد و گفت : فعلاً که به تو نگاه می کنم....وچقدر این نگاه برام آشناست
من- کدوم نگاه ؟

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

عشق بی کلام-قسمت17

۵ لایک
۲ نظر

نگار با گریه-تورو خدا بیا شمیم رو ببریم بیمارستان ...حالش خیلی بده
من- همونجا بمونید الان میایم
گوشی رو قطع کردم و به بقیه که کنجکاو بودن ببینن چی شده نگاه کردم
من-شمیم حالش بده ما باید بریم...
پارمیدا شوکه شد-شمیم؟؟
من- آره پاشو
بقیه هم پا شدن
من-ببخشید....ما باید بریم...به امید دیدار
دی او- حال دوستتون که بهتر شد ماروهم درجریان بزارید
من-چشم خداحافظ
رفتیم بیرون...پشت سرمون سهونم اومد
برگشتم عقب
من-چرا میای؟
صداشو مثل قبل که کلفت بود کرد
سهون- راننده مشکل داشته من به جاش اومدم
من- بامزه
سهون-کو حالا دوستتون
یاد شمیم افتادم ....وای الان فردا تو رسانه ها پر میشه
هانا رو دیدم که داشت تند تند راه میفت
من-کو شمیم؟؟
هانا-توماشینه...منتظرتون بودیم
سریع رفتم تو ماشین
من- شمیم
شمیم نیمه بیهوش بود ....تب زیادی داشت
من روبه سهون-ماشین روشن کن اول بچه هارو بفرستیم خونه
نگار- مانمیریم
من-نگار خواهش می کنم ازت....الان وقت بحث کردن نیست...شما میرین خونه من پیشش می مونم
ماشین روشن کرد
نگار-اما...
من- نگار
ساکت شد...
من- سریع تر برو دیگه
سرعتش خیلی بود و من بازم می خواستم تند تر بره
سهون-تندر که نیست بابا ونه
من- می دونم ولی...
سهون-اوکی درک می کنم بس خواهشا حرف نزن
بیشعور همون فحشایی که بهت دادم حقته
بعد از نیم ساعت که بچه هارو با هزار تا غر و یک دندگی فرستادیم خونه و شمیم رو بردیم بیمارستان
دکتر گفت به خاطر فشار های زیادی که روش بوده اینطوری شده و باید دو روز توخونه استراحت کنه
شمیم که پشت خوابیده بودمنم داشتم با گوشیم به نگار و بقیه پیامک میدادم که حالش خوبه و مشکلی نیست
یک دفعه حواسم رفت به سهون...حتی توی رانندگی هم جذابیت خودشو حفظ می کنه ...
سهون- دید زدنت تموم شد؟؟
؟؟؟؟؟؟ مونده بودم چجوری فهمید دارم نگاش می کنم...آخه خنگ خدا از آینه داره نگات میکنه...
من: بله...اسکن شد ، حالا کپیشو بده بیرون
سهون - واقعاً پر رویی
من-آینه هست خدمتتون
سهون- آینه برای چی
من- چون دارید صفات خودتونو می گید گفتم شاید دارید تو آینه به خودتون نگاه می کنید
سرعتشو کم کرد و گفت : فعلاً که به تو نگاه می کنم....وچقدر این نگاه برام آشناست
من- کدوم نگاه ؟