در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان پایان تابستان قسمت نوزدهم

۰ نظر
گزارش تخلف
هرچی که بخوایی(آفلاین)
هرچی که بخوایی(آفلاین)

آیاتو:اوففففف خوب اینم از سرپناه وسایلات
و بزار رو زمین چادرت برپا کن
توکا:اوه یه پروانه
آیاتو:هوی اصلا گوش دادی
توکا دوباره سوکوت میکنه هیچی نمیگه
آیاتو:تویه لجبااااااااااز.......آخرسر یه بلایی سرت میارم
که هز کنی
توکا زیر لبی ولی بلند :حرفی نزن که نتونی عملیش کنی
آیاتو:هوی شنیدم چی گفتی........کسی که به سرورش بی احترامی کنه
مطمئن باش که مجازاتی هم داره
آیاتو چادرش و میندازه برای توکا
آیاتو:حالا مثل یه بچه خوب چادرم درست کن
آیاتو برمیگرده و میره سمت یه سنگ
توکا چادر آیاتو رو پرت میکنه سمتش و چادر میخوره
به سر آیاتو
آیاتو با اعصبانیت برمیگرده
آیاتو داد میزنه:چطور جرعت کردی که
همچین کاری با سرورت کنی
توکا:آه سومیماسه ولی من تاحالا شمارو ندیدم
آیاتو:نانی (با عصبانیت)
آیاتو میدوه طرف توکا که یه دفعه ای زمین شروع میکنه به
لرزیدن
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
سوبارو به سرعت درحالی که
سوکی تو بقلش بود داشت به طر ف خروجی میدوه
سوبارو:فقط یکم مونده
که بالاخره مرسن بیرون.....وقتی که رسیدن بیرون
سوبارو برگشت و هر دو به داخل غار نگاه میکردن یه
سری از سنگ ها داشتن میوفتادن که یکی از اونا دقیقا
افتاد روی چادر سوبارو و بعد از یه دقیقه زمین لرزه تموم شد
سوبارو:هههههههههههه........چرا دقیقا اینجوری شد مگه سنگ بالای
چادر سوکی نبود
این داستان ادامه دارد

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

داستان پایان تابستان قسمت نوزدهم

۶ لایک
۰ نظر

آیاتو:اوففففف خوب اینم از سرپناه وسایلات
و بزار رو زمین چادرت برپا کن
توکا:اوه یه پروانه
آیاتو:هوی اصلا گوش دادی
توکا دوباره سوکوت میکنه هیچی نمیگه
آیاتو:تویه لجبااااااااااز.......آخرسر یه بلایی سرت میارم
که هز کنی
توکا زیر لبی ولی بلند :حرفی نزن که نتونی عملیش کنی
آیاتو:هوی شنیدم چی گفتی........کسی که به سرورش بی احترامی کنه
مطمئن باش که مجازاتی هم داره
آیاتو چادرش و میندازه برای توکا
آیاتو:حالا مثل یه بچه خوب چادرم درست کن
آیاتو برمیگرده و میره سمت یه سنگ
توکا چادر آیاتو رو پرت میکنه سمتش و چادر میخوره
به سر آیاتو
آیاتو با اعصبانیت برمیگرده
آیاتو داد میزنه:چطور جرعت کردی که
همچین کاری با سرورت کنی
توکا:آه سومیماسه ولی من تاحالا شمارو ندیدم
آیاتو:نانی (با عصبانیت)
آیاتو میدوه طرف توکا که یه دفعه ای زمین شروع میکنه به
لرزیدن
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
سوبارو به سرعت درحالی که
سوکی تو بقلش بود داشت به طر ف خروجی میدوه
سوبارو:فقط یکم مونده
که بالاخره مرسن بیرون.....وقتی که رسیدن بیرون
سوبارو برگشت و هر دو به داخل غار نگاه میکردن یه
سری از سنگ ها داشتن میوفتادن که یکی از اونا دقیقا
افتاد روی چادر سوبارو و بعد از یه دقیقه زمین لرزه تموم شد
سوبارو:هههههههههههه........چرا دقیقا اینجوری شد مگه سنگ بالای
چادر سوکی نبود
این داستان ادامه دارد