در حال بارگذاری ویدیو ...

♥ قسمت پنجاه و هفتم فیک رها شده ♥

۰ نظر گزارش تخلف
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥

یه نگاه بهش کردم اون چهرهی تخسش حتی تو خواب هم کوچ ترین تغییری نکرده بود دلم نیومد بیدارش کنم دیشب خیلی کار کرد و باید خسته باشه .... اروم از اتاق جونگ کوک اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم حموم کردم و هودی سفیدمو با شرتک مشکیم پوشیدمو موهامو شونه کردم و بالا بستم یکم رژلب و خط چشم و ریمل زدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت سالن غذا خوری ... وقتی رسیدم اونجا یکم غذا برا خودم کشیدم و شروع کردم به خوردن که یوری و دنیلم هم زمان باهم اومدن .... یه نگاه به دنیل کردم که چهره ی ریلکسی به خودش گرفته بود ... نفس راحتی کشیدم ... خداروشکر نفهمید که دیروز من بودم اروم اروم غذامو خوردم که با کوبیده شدن ظرف غذایی روی میز پریدم بالا
یوری :هه به به جنی خانم ... افتخار دادین ببینم .. جونگ کوک من کجاست ؟؟؟؟؟؟ چه بلایی سرش اوردی ؟؟؟؟؟
من : من چه میدونم ؟؟؟؟؟؟/ لابد خوابه ....
اونجای ادم دروغ گو
یوری : هه ک کردی نفهمیدم کل دیشب و تو اتاقش بودی ؟؟؟؟؟؟ ببین اگه دست از پا خطا کنی من میدونم و تو
من : برو بابا
بلند شدم از سالت غذا خوری اومدم بیرون ... خسته شدم باید یکم هوا میخوردم از ساختمون خوابگاه اومدم بیرون و رفتم توی محیط باز مشترک مدرسه و خوابگاه خوب بزارین از مدرسمون بگم مدرسمون وسط شهر بود و یه زمین خیلیییییییییییی خیلییییییییییییی بزرگ داشت که توش دوتا ساختمون ساختن یکیش ساختمون خوابگاه و اون یکیشم ساختمون مدرسه این دوتا ساختمون با فاصله ی 20 متر از هم ساخته شدن که وسطشونم خالیه دیگه جونم براتون بگه توی این محوطه ی مدرسه کلی درخته و من عاشق این درختام داشتم بینشون قدم میزدم که یهو دستم کشیده شدو خوردم تو تنه درخت اخم دراومد که دنیل و دیدم ترسیدم واای خدا بدبخت شدم نکنه فهمیده ؟؟؟؟
دنیل : سلام خانم خانماااا پیدات نیست
من : و..ولم کن
دنیل : کجا تازه پیدات کردم
من : چیکارم داری ...؟؟؟؟؟ بگو و بزار برم
دنیل دستشو اورد بالا و دستبندی ازش اویزون شد بهش که دقت کردم دیدم دستبند منه از دستش کشیدمش که پوزخندی تحویلم داد
دنیل : هه خیلی احمقی فک کردی نفهمیدم دیشب اونجا بودی ... ببین دختره ی احمق اگه دست از پا دراز کنی ایندفعه زبونتو نه بلکه خودتو تیکه تیکه میکنم .. میزارم قصر در بری چون خوش شانسی بهت رو کرده و امروز کاری باهات ندارم ولی از تنبیه نمیشه گذشت

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

♥ قسمت پنجاه و هفتم فیک رها شده ♥

۵ لایک
۰ نظر

یه نگاه بهش کردم اون چهرهی تخسش حتی تو خواب هم کوچ ترین تغییری نکرده بود دلم نیومد بیدارش کنم دیشب خیلی کار کرد و باید خسته باشه .... اروم از اتاق جونگ کوک اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم حموم کردم و هودی سفیدمو با شرتک مشکیم پوشیدمو موهامو شونه کردم و بالا بستم یکم رژلب و خط چشم و ریمل زدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت سالن غذا خوری ... وقتی رسیدم اونجا یکم غذا برا خودم کشیدم و شروع کردم به خوردن که یوری و دنیلم هم زمان باهم اومدن .... یه نگاه به دنیل کردم که چهره ی ریلکسی به خودش گرفته بود ... نفس راحتی کشیدم ... خداروشکر نفهمید که دیروز من بودم اروم اروم غذامو خوردم که با کوبیده شدن ظرف غذایی روی میز پریدم بالا
یوری :هه به به جنی خانم ... افتخار دادین ببینم .. جونگ کوک من کجاست ؟؟؟؟؟؟ چه بلایی سرش اوردی ؟؟؟؟؟
من : من چه میدونم ؟؟؟؟؟؟/ لابد خوابه ....
اونجای ادم دروغ گو
یوری : هه ک کردی نفهمیدم کل دیشب و تو اتاقش بودی ؟؟؟؟؟؟ ببین اگه دست از پا خطا کنی من میدونم و تو
من : برو بابا
بلند شدم از سالت غذا خوری اومدم بیرون ... خسته شدم باید یکم هوا میخوردم از ساختمون خوابگاه اومدم بیرون و رفتم توی محیط باز مشترک مدرسه و خوابگاه خوب بزارین از مدرسمون بگم مدرسمون وسط شهر بود و یه زمین خیلیییییییییییی خیلییییییییییییی بزرگ داشت که توش دوتا ساختمون ساختن یکیش ساختمون خوابگاه و اون یکیشم ساختمون مدرسه این دوتا ساختمون با فاصله ی 20 متر از هم ساخته شدن که وسطشونم خالیه دیگه جونم براتون بگه توی این محوطه ی مدرسه کلی درخته و من عاشق این درختام داشتم بینشون قدم میزدم که یهو دستم کشیده شدو خوردم تو تنه درخت اخم دراومد که دنیل و دیدم ترسیدم واای خدا بدبخت شدم نکنه فهمیده ؟؟؟؟
دنیل : سلام خانم خانماااا پیدات نیست
من : و..ولم کن
دنیل : کجا تازه پیدات کردم
من : چیکارم داری ...؟؟؟؟؟ بگو و بزار برم
دنیل دستشو اورد بالا و دستبندی ازش اویزون شد بهش که دقت کردم دیدم دستبند منه از دستش کشیدمش که پوزخندی تحویلم داد
دنیل : هه خیلی احمقی فک کردی نفهمیدم دیشب اونجا بودی ... ببین دختره ی احمق اگه دست از پا دراز کنی ایندفعه زبونتو نه بلکه خودتو تیکه تیکه میکنم .. میزارم قصر در بری چون خوش شانسی بهت رو کرده و امروز کاری باهات ندارم ولی از تنبیه نمیشه گذشت