در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت پنجم * پارت دوم * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦

مریندا بدون توجه به آرتور راهشو میگیره تا بره....
آرتور باهمون خشم پشه ی قبلیش داد میزنه : ه...هووووویییی -،-!!!...گوش کن ببین چی میگم خانوم خانوما اگه همین الان برنگردی باهم حرف بزنیم...........باهات قهرمT~T
مریندا یکم برمیگرده لبخند آرومی به آرتور میزنه و بعدش دوباره به راهش ادامه میده...
آرتور که همینطور تو کف مونده بود : اممم...این یعنی ....چی خب؟! ..... نفهمیدم خو T^T♡
چند لحظه بعد آنیسا میره توی اتاق سلطنتی پدرش تا چیزی که یادش اومده رو براش تعریف کنه و ازش بپرسه چنین شخصی تو زندگیش چه نقشی داشته!!
در اتاقو خدمتکارا براش باز میکنن و میره داخل اتاق
آدریانوس تا اونو میبینه با لحن نسبتا ملایمی بهش میگه : آنیسا....چه خوب شد که اومدی دخترم!!
آنیسا با تعجب بهش نگا میکنه : چطور مگه؟!
آدریانوس با یک لبخند کج و چهره ایی خونسرد جواب میده : خواهرکوچیکت...رجینا....امشب بعد از سه سال برگشته خونه پیشمون!!....همونطور که انتظار میرفت یک شوعبده باز و جادوگر تمام و کمال شده!.....*آنیسا* که تقریبا از شنیدن این خبر خوشحال شده بود میگه : که اینطور...پس از آخر کار خودشو کرد ... الان رجینا کجاس پدر؟!
آدریانوس : چند دقیقه پیش رفت از کایا خبر بگیره اما الانو نمی...
هنوز جمله ی آدریانوس تموم نشده بود که رجینا صدای فریادش از اتاق کایا توی کل قلعه میپیچه که میگفت : ننااااامممزززددددییییییی ؟؟؟
آدریانوس یک دستشو به نشونه ی عصبی بودنش میذاره روی پیشونیش : اینو دیگه کجای دلم بذارم؟-_-.......*رجینا* به سرعت میاد توی اتاق پدرش و با اعتراض و لحن بچه گانه ی همیشگیش بهش میگه : پدرررر ... این نامزدی نباید صورت بگیره هاااااا @^@
آدریانوس با چهره ی پوکر : صورت گرفته...
رجینا که اصلا حواسش نبود آنیسا کنارش وایستاده با همون لحن و حالت قبلیش : اما....اما آخه...آنیسا و کایا کلا دو چیز متفاوت از همدیگن!!...مثلا...مثلا...کایا خوشتیپههه....جذااابههه....قویههه....شجاااااعههه ^*^.....اما....آنیسا .... ترسوی ، آروم و بی بخاره اصلا...چرا قیمه هارو ریختین تو ماستا آخه؟x_X
آنیسا که از طرفی با رجینا موافق بود اما از طرفی هم لجش گرفته بود تک صرفه ایی میکنه : خواهر کوچولوی عزیزم! ^-^#
رجینا که یهو جامیخوره آروم برمیگرده به آنیسا نگا میکنه : ع..عه وا سلاااممم ، جانممم؟*~*
آنیسا همون لحظه ...
ادامه در *پارت سوم*

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

قسمت پنجم * پارت دوم * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۱۴ لایک
۱۱ نظر

مریندا بدون توجه به آرتور راهشو میگیره تا بره....
آرتور باهمون خشم پشه ی قبلیش داد میزنه : ه...هووووویییی -،-!!!...گوش کن ببین چی میگم خانوم خانوما اگه همین الان برنگردی باهم حرف بزنیم...........باهات قهرمT~T
مریندا یکم برمیگرده لبخند آرومی به آرتور میزنه و بعدش دوباره به راهش ادامه میده...
آرتور که همینطور تو کف مونده بود : اممم...این یعنی ....چی خب؟! ..... نفهمیدم خو T^T♡
چند لحظه بعد آنیسا میره توی اتاق سلطنتی پدرش تا چیزی که یادش اومده رو براش تعریف کنه و ازش بپرسه چنین شخصی تو زندگیش چه نقشی داشته!!
در اتاقو خدمتکارا براش باز میکنن و میره داخل اتاق
آدریانوس تا اونو میبینه با لحن نسبتا ملایمی بهش میگه : آنیسا....چه خوب شد که اومدی دخترم!!
آنیسا با تعجب بهش نگا میکنه : چطور مگه؟!
آدریانوس با یک لبخند کج و چهره ایی خونسرد جواب میده : خواهرکوچیکت...رجینا....امشب بعد از سه سال برگشته خونه پیشمون!!....همونطور که انتظار میرفت یک شوعبده باز و جادوگر تمام و کمال شده!.....*آنیسا* که تقریبا از شنیدن این خبر خوشحال شده بود میگه : که اینطور...پس از آخر کار خودشو کرد ... الان رجینا کجاس پدر؟!
آدریانوس : چند دقیقه پیش رفت از کایا خبر بگیره اما الانو نمی...
هنوز جمله ی آدریانوس تموم نشده بود که رجینا صدای فریادش از اتاق کایا توی کل قلعه میپیچه که میگفت : ننااااامممزززددددییییییی ؟؟؟
آدریانوس یک دستشو به نشونه ی عصبی بودنش میذاره روی پیشونیش : اینو دیگه کجای دلم بذارم؟-_-.......*رجینا* به سرعت میاد توی اتاق پدرش و با اعتراض و لحن بچه گانه ی همیشگیش بهش میگه : پدرررر ... این نامزدی نباید صورت بگیره هاااااا @^@
آدریانوس با چهره ی پوکر : صورت گرفته...
رجینا که اصلا حواسش نبود آنیسا کنارش وایستاده با همون لحن و حالت قبلیش : اما....اما آخه...آنیسا و کایا کلا دو چیز متفاوت از همدیگن!!...مثلا...مثلا...کایا خوشتیپههه....جذااابههه....قویههه....شجاااااعههه ^*^.....اما....آنیسا .... ترسوی ، آروم و بی بخاره اصلا...چرا قیمه هارو ریختین تو ماستا آخه؟x_X
آنیسا که از طرفی با رجینا موافق بود اما از طرفی هم لجش گرفته بود تک صرفه ایی میکنه : خواهر کوچولوی عزیزم! ^-^#
رجینا که یهو جامیخوره آروم برمیگرده به آنیسا نگا میکنه : ع..عه وا سلاااممم ، جانممم؟*~*
آنیسا همون لحظه ...
ادامه در *پارت سوم*