در حال بارگذاری ویدیو ...

140

۳ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

تا میخواستم بفهمم چی شده نیش هاش با پوست گلوم برخورد کرد اما قبل از این که فرو بره چیزی محکم عقب کشیدم و صدای بلند یوما پخش شد: خوک آشغال! چقدر رو داری که به خودت جرعت همچین کاری میدی!! دلت کتک میخواد نه!؟... چند قدم به عقب تلو تلو خوردم و کنار یوما متوقف شدم مچم رو بد جوری توی دستش فشار میداد حسابی آتیشی شده بود... روکی سری به نشونه ی تاسف تکون داد و با صدای ارومو خونسرد اما با اخمی بین ابرو هاش گفت: کافیه دیگه بس کنین!... بقیه فقط نگاه میکردن بعضی هاشون هم خییلی مشتاق بنظر میرسیدن لایتو هم که انگار قصد بس کردن نداشت گفت: انقدر ضعیفی که اجازه میدی یه دختر ازت دفاع کنه و بعد بیای جلو!؟ چقدر نا امید کننده!! فکر میکردم قوی تر از این حرف ها باشی یوما! اما انگار اشتباه میکردم... انگار تمام زوری که داری همش تو بلوف زدن خلاصه شده!! این جملرو هر کس دیگه ای هم بود تحمل نمیکرد چه برسه به یوما درحالی که جلوی چشماش رو خون گرفته بود دست منو ول کرد و با فریادی که میگفت: عوضی مشتش رو سمت صورت لایتو برد بر خلاف دفعه ی پیش لایتو غافلگیر نشد به سرعت و با خونسردی جا خالی داد و با زانو محکم تو شکم یوما کوبید چشم های یوما گشاد شد و خون از دهنش بیرون ریخت با دیدن این صحنه هینی کشیدم یوما سریع لایتو رو هل داد عقب و مشت دیگه ای آورد سمت صورتش این دفعه لایتو مشتش رو توی هوا گرفت و محکم فشار داد ابرویی بالا انداخت و گفت:همیشه انقدر ضعیف بودی!؟ اینو گفت و دستش رو جوری پیچ داد که صدای تقش رو شنیدم دست هام مشت شد کافیه.... دیگه نمیخوام ببینم!تقصیر من بود نباید دخالت میکردم خواستم برم سمتشون که کسی از پشت کشیدم... برگشتم بهت نگاه کردم... یوریپه با نگرانی بازوم رو گرفته بود سری به نشونه ی منفی تکون داد... برگشتم بهشون نگاه کنم که با دیدن برق چشم های کسی بهش خیره شدم...چشم های رجی... چرا انقدر برق میزد!؟ چرا مشتاق به این صحنه ها خیره بود!؟ چرا حس میکردم لبخند نا محسوسی رو لباشه!؟ این چه معنیی میده!؟ با شنیدن داد یوما باعث شد دوباره برگردم سمتش کنار لبش خونی بود و دست راستش از سستی میلرزید داد زد: خفه شو احمق خفهههه شوووو!! مشتش رو بار دیگه بالا آورد که صدایی متوقفش کرد... این صدا رو هرجا میشنیدم مشناختم... البته قانونا نباید اونجا باشه ولی شک نداشتم صدای شوعه بهش نگاه کردم... خودش بود...

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

140

۱۵ لایک
۳ نظر

تا میخواستم بفهمم چی شده نیش هاش با پوست گلوم برخورد کرد اما قبل از این که فرو بره چیزی محکم عقب کشیدم و صدای بلند یوما پخش شد: خوک آشغال! چقدر رو داری که به خودت جرعت همچین کاری میدی!! دلت کتک میخواد نه!؟... چند قدم به عقب تلو تلو خوردم و کنار یوما متوقف شدم مچم رو بد جوری توی دستش فشار میداد حسابی آتیشی شده بود... روکی سری به نشونه ی تاسف تکون داد و با صدای ارومو خونسرد اما با اخمی بین ابرو هاش گفت: کافیه دیگه بس کنین!... بقیه فقط نگاه میکردن بعضی هاشون هم خییلی مشتاق بنظر میرسیدن لایتو هم که انگار قصد بس کردن نداشت گفت: انقدر ضعیفی که اجازه میدی یه دختر ازت دفاع کنه و بعد بیای جلو!؟ چقدر نا امید کننده!! فکر میکردم قوی تر از این حرف ها باشی یوما! اما انگار اشتباه میکردم... انگار تمام زوری که داری همش تو بلوف زدن خلاصه شده!! این جملرو هر کس دیگه ای هم بود تحمل نمیکرد چه برسه به یوما درحالی که جلوی چشماش رو خون گرفته بود دست منو ول کرد و با فریادی که میگفت: عوضی مشتش رو سمت صورت لایتو برد بر خلاف دفعه ی پیش لایتو غافلگیر نشد به سرعت و با خونسردی جا خالی داد و با زانو محکم تو شکم یوما کوبید چشم های یوما گشاد شد و خون از دهنش بیرون ریخت با دیدن این صحنه هینی کشیدم یوما سریع لایتو رو هل داد عقب و مشت دیگه ای آورد سمت صورتش این دفعه لایتو مشتش رو توی هوا گرفت و محکم فشار داد ابرویی بالا انداخت و گفت:همیشه انقدر ضعیف بودی!؟ اینو گفت و دستش رو جوری پیچ داد که صدای تقش رو شنیدم دست هام مشت شد کافیه.... دیگه نمیخوام ببینم!تقصیر من بود نباید دخالت میکردم خواستم برم سمتشون که کسی از پشت کشیدم... برگشتم بهت نگاه کردم... یوریپه با نگرانی بازوم رو گرفته بود سری به نشونه ی منفی تکون داد... برگشتم بهشون نگاه کنم که با دیدن برق چشم های کسی بهش خیره شدم...چشم های رجی... چرا انقدر برق میزد!؟ چرا مشتاق به این صحنه ها خیره بود!؟ چرا حس میکردم لبخند نا محسوسی رو لباشه!؟ این چه معنیی میده!؟ با شنیدن داد یوما باعث شد دوباره برگردم سمتش کنار لبش خونی بود و دست راستش از سستی میلرزید داد زد: خفه شو احمق خفهههه شوووو!! مشتش رو بار دیگه بالا آورد که صدایی متوقفش کرد... این صدا رو هرجا میشنیدم مشناختم... البته قانونا نباید اونجا باشه ولی شک نداشتم صدای شوعه بهش نگاه کردم... خودش بود...