در حال بارگذاری ویدیو ...

157

۲ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

یکهو بدنش شل میشه و کامل روی زمین میفته توی چشم هاش مرگ رو میتونستم ببینم... اگه یه نفر دیگه بخاطر من بمیره هیچوقت خودم رو نمیبخشم... هیچوقت نمیتونم این کارو بکنم بهش نگاه میکنم صورتش رو با دست هام میگیرم قطره های اشکم روی صورتش میچکید چشم هاش هی کم حالت تر میشد و لبخندش محو تر با صدای خفه ای میگم: لایتو... خواهش میکنم...نمیر!خواهش میکنم!!!...اگه زنده بمونی میذارم هرچقدر که دلت میخواد اذیتم کنی...دیگه دعوات نمیکنم دیگه از دستت عصبانی نمیشم... همینطور که این هارو میگفتم چشم های لایتو کم کم بسته میشد ایاتو و کاناتو دو ورمون ایستاده بودن و گرگ هایی که سمت ما میومدن رو میزدن...اما من به اون ها اهمیت نمیدادم تمام تمرکز من روی چشم های لایتو بود که اروم اروم بسته میشد... فرصتی نبود تا کسی بیاد و نجاتش بده!! فرصتی نبود تا کسی به گریه هام اهمیت بده!چشم های لایتو کامل بسته شد تکونش دادم و صداش زدم اما فایده ای نداشت گریم بیشتر شد پیشونیم رو بالای شونش گذاشتم و داد زدم : نهههههه....!!! حق حق هام شدت گرفت همونطور روی سینش افتاده بودم رو گریه میکردم نمیدونم چقدر گذشته بود اما با حس دستی روی گونم سریع خودم رو عقب کشیدم با دیدن لایتو صحیح و سالم با چشم های باز و همون لبخند همیشگی روی صورتش از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم سریع به سینش نگاه میکنم زخم روش کاملا خوب شده بود انگار اصلا از اول وجود نداشت با بهت دوباره به صورتش نکاه میکنم لبخند دندون نمایی میزنه و میگه: صبح به خیر قرمزی!!! جیغ کوتاهی میکشم و خودم رو به عقب پرت میکنم دستم که به زمین برخورد میکنه حس میکنم چیزی زیرش حرکت میکنه سریع دستمو از روی زمین برمیدارم میبینم که روی زمین دقیقا جایی که دستم قرار داشت چمن های سبزی رشد کرده بودن هینی میکشم دستم رو جلو صورتم میارم بالا... هی صبر کن ببینم یعنی این... قبل از این که بخوام فکر کنم نوری جلوی چشم هام رو میگیره و بعد همه جا تیره و تار میشه....

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

157

۱۴ لایک
۲ نظر

یکهو بدنش شل میشه و کامل روی زمین میفته توی چشم هاش مرگ رو میتونستم ببینم... اگه یه نفر دیگه بخاطر من بمیره هیچوقت خودم رو نمیبخشم... هیچوقت نمیتونم این کارو بکنم بهش نگاه میکنم صورتش رو با دست هام میگیرم قطره های اشکم روی صورتش میچکید چشم هاش هی کم حالت تر میشد و لبخندش محو تر با صدای خفه ای میگم: لایتو... خواهش میکنم...نمیر!خواهش میکنم!!!...اگه زنده بمونی میذارم هرچقدر که دلت میخواد اذیتم کنی...دیگه دعوات نمیکنم دیگه از دستت عصبانی نمیشم... همینطور که این هارو میگفتم چشم های لایتو کم کم بسته میشد ایاتو و کاناتو دو ورمون ایستاده بودن و گرگ هایی که سمت ما میومدن رو میزدن...اما من به اون ها اهمیت نمیدادم تمام تمرکز من روی چشم های لایتو بود که اروم اروم بسته میشد... فرصتی نبود تا کسی بیاد و نجاتش بده!! فرصتی نبود تا کسی به گریه هام اهمیت بده!چشم های لایتو کامل بسته شد تکونش دادم و صداش زدم اما فایده ای نداشت گریم بیشتر شد پیشونیم رو بالای شونش گذاشتم و داد زدم : نهههههه....!!! حق حق هام شدت گرفت همونطور روی سینش افتاده بودم رو گریه میکردم نمیدونم چقدر گذشته بود اما با حس دستی روی گونم سریع خودم رو عقب کشیدم با دیدن لایتو صحیح و سالم با چشم های باز و همون لبخند همیشگی روی صورتش از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم سریع به سینش نگاه میکنم زخم روش کاملا خوب شده بود انگار اصلا از اول وجود نداشت با بهت دوباره به صورتش نکاه میکنم لبخند دندون نمایی میزنه و میگه: صبح به خیر قرمزی!!! جیغ کوتاهی میکشم و خودم رو به عقب پرت میکنم دستم که به زمین برخورد میکنه حس میکنم چیزی زیرش حرکت میکنه سریع دستمو از روی زمین برمیدارم میبینم که روی زمین دقیقا جایی که دستم قرار داشت چمن های سبزی رشد کرده بودن هینی میکشم دستم رو جلو صورتم میارم بالا... هی صبر کن ببینم یعنی این... قبل از این که بخوام فکر کنم نوری جلوی چشم هام رو میگیره و بعد همه جا تیره و تار میشه....