در حال بارگذاری ویدیو ...

Ova 2 داستان Roza

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

* دستمو روی زخم بازوی سایو گذاشتم و گفتم : سایو صبر کن ، تا حالا امتحانش نکردم ، اما … شاید بتونم درمانش کنم
* سایو لبخندی زد و گفت : این زخم رو به خاطر تو برداشتم … پس میخوام با دیدنش به یادت باشم … لطفاً نیروی خودت رو برای من هدر نده
-R- اما برای درمانش، باید از چی استفاده کرد تا حداقل جلوی خونریزی…
* یدفعه سایو دستشو روی دستم که روی زخمش بود ، گذاشت و گفت : نگران نباش ، من خوبم
* دستمو وقتی عقب بردم ، خونریزیه زخم بند آمده بود …
بعد سایو دستمو توی دستش گرفت و راه افتاد ..‌.
همینطور که کنارش راه میرفتم و در قلبم احساس آرامش میکردم ، اشکهام بی اختیار سرازیر شدن … سایو ایستاد و چند لحظه نگاهم کرد : داری گریه میکنی ؟ … چرا ؟
* یک قدم بهش نزدیک شدم و دست دیگه امو روی قلبش گذاشتم ، چشمهامو بستم و صبر کردم و از قطرات بارانی که روی صورتم میریخت ، احساس سرما کردم ،
ولی نمیخواستم از سایو فاصله بگیرم … خودمو بهش نزدیکتر کردم و سرمو روی سینه اش گذاشتم … و از شنیدن صدای قلبش لبخند زدم و گفتم : گرچه همدیگه رو نمیشناسیم اما باز هم شنیدن صدای قلبت احساس خوبی بهم میده … احتمالاً زمان زیادیه که کسی رو اینطور از نزدیک بغل نکردم
-s- ناکا … راستش …
* سرم رو بالا گرفتم ، و به صورتش نگاه کردم : چیه ؟ !
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

Ova 2 داستان Roza

۹ لایک
۵ نظر

* دستمو روی زخم بازوی سایو گذاشتم و گفتم : سایو صبر کن ، تا حالا امتحانش نکردم ، اما … شاید بتونم درمانش کنم
* سایو لبخندی زد و گفت : این زخم رو به خاطر تو برداشتم … پس میخوام با دیدنش به یادت باشم … لطفاً نیروی خودت رو برای من هدر نده
-R- اما برای درمانش، باید از چی استفاده کرد تا حداقل جلوی خونریزی…
* یدفعه سایو دستشو روی دستم که روی زخمش بود ، گذاشت و گفت : نگران نباش ، من خوبم
* دستمو وقتی عقب بردم ، خونریزیه زخم بند آمده بود …
بعد سایو دستمو توی دستش گرفت و راه افتاد ..‌.
همینطور که کنارش راه میرفتم و در قلبم احساس آرامش میکردم ، اشکهام بی اختیار سرازیر شدن … سایو ایستاد و چند لحظه نگاهم کرد : داری گریه میکنی ؟ … چرا ؟
* یک قدم بهش نزدیک شدم و دست دیگه امو روی قلبش گذاشتم ، چشمهامو بستم و صبر کردم و از قطرات بارانی که روی صورتم میریخت ، احساس سرما کردم ،
ولی نمیخواستم از سایو فاصله بگیرم … خودمو بهش نزدیکتر کردم و سرمو روی سینه اش گذاشتم … و از شنیدن صدای قلبش لبخند زدم و گفتم : گرچه همدیگه رو نمیشناسیم اما باز هم شنیدن صدای قلبت احساس خوبی بهم میده … احتمالاً زمان زیادیه که کسی رو اینطور از نزدیک بغل نکردم
-s- ناکا … راستش …
* سرم رو بالا گرفتم ، و به صورتش نگاه کردم : چیه ؟ !
ادامه نظرات