گشته رها بر سر نی زلف سیاه قمرم - سیدمجید بنی فاطمه
گشته رها بر سر نی زلف سیاه قمرم
شعله کشید آتش غم در جگر شعله ورم
از داغ تو جان آسمان میسوزد
با غربت این اشک روان میسوزد
بعد از گذر سه سال قلب تو هنوز
از شرم گلوی کودکان می سوزد
ای ام بنین میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
از اثر ناله تو گشته کمان قامت صبر
روضه بخوان روضه بخوان بر سر این صورت قبر
تا هلهله در لشکر کفّار افتاد
پیش تن او شاه به اصرار افتاد
دست حرم خون خدا را بستند
وقتی به زمین دست علمدار افتاد
ای اُمّ بنین یاد علی آب نمیخورد
سقای حرم بود ولی آب نمیخورد
تا به زمین خورد و شکست غرق به خون بال و پرش
فاطمه آمد بکشد دست نوازش به سرش
بر سینه داغ دشت افتاده علم
جاری شده خون جگر از چشم حرم
هرچند که علقمه نبودی امّا
زهرا عوض تو ناله میزد پسرم
ای اُمّ بنین پهلوی آن یار شکسته
دست و دل و ابروی علمدار شکسته
نظرات