در حال بارگذاری ویدیو ...

...

۳ نظر
گزارش تخلف
.
.

اون روز می خواست برای ظهر ماهی و برنج درست کنه ولی چون هنوز چند شمشیر دیگه رو باید اماده می کرد نمی تونست به موقع بره رودخونه ماهی بگیره از قصر بهش گفته بودن صد تا شمشیر براشون اماده کنه قرار بود در مدت بیست روز اون صدتا شمشیر رو اماده کنه و اون روز آخرین روز بود همون روزم عصرقرار بود شخصی رو بفرستن تا شمشیر ها رو تحویل بگیره ولی هنوز چند تایی مونده بود تا اونا رو هم اماده می کنه نصف روز تموم میشه و بعد وسایل ماهی گیریش رو بر می داره و پیاده می ره طرف رودخونه
فاصله رودخونه با اهنگری اون پیاده حدود نیم ساعت زمان می برد
بعد طی کردن مسیر به رودخونه می رسه و می شینه رو همون تخته سنگ که همیشه اونجا قلابش رو تو آب می انداخت چون عمق اب اونجا بیشتر بود برای قلاب انداختن بهترین جا بود قلابش رو تو اب فرو می کنه و با حالتی پر از کسالت و خستگی و شکمی که همش قار قور می کرد منتظر می مونه و لی خوابش میبره بعد با یه صدای از خواب بلند میشه صدای شبیه این که کسی یا چیزی تو اب داره برای خودش اب تنی می کنه اینجا بود که یه صحنه خیلی غیر منتظره ای می بینه یکی روبه روش تو اب بود و داشت برای خودش اب تنی می کرد حدودا بیست متری با هم فاصله داشتن و اصلا به اون هم توجهی نداشت انگار اونم جز تخته سنگ های کنار رودخونه بود براش اونجا رو پشتش یه خال خیلی قشنگ بود شبیه یه گل جوان اهنگر همینجوری با تعجب و اینا بهش زل زده بود که یهو اون هم روشو به طرف اون بر می گردونه و بعد پسره با حالتی حاکی از عصبانیت و مسخره و دستپاچگی می گه داری چه قلتی می کنی تو مثلا دختری چرا اومدی جلو من شنا می کنی دختره که اینو می شنوه با پوزخند می گه چون ندیدمت همم الان من باید عصبانی بشم یا تو تو خودت رو مثل یه تخته سنگ استتار کردی بعد منو مقصر می دونی تازه فکرمی کردم می تونم بدون مزاحم اینجا شنا کنم اصلا من از کجا باید بدونم یه منحرف اینجا برای دخترهای معصومی که میان ابتنی کنن خودشو اسستتار می کنه و بعد اون با حالتی کسالت امیز بهش می گه هههه واقعا که الان منم که باید ناراحت و عصبانی بشم بعد این عصبانی میشه و پسره با حالتی بر افروخته بر می گرده و می گه عجب ادم پ ...پ پ ..اینجا چون هر دوشون روشون بهم بود اون زبونش بند میاد چون چیزی که نباید می بینه و به ته ته پته کردن میفته

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

...

۹ لایک
۳ نظر

اون روز می خواست برای ظهر ماهی و برنج درست کنه ولی چون هنوز چند شمشیر دیگه رو باید اماده می کرد نمی تونست به موقع بره رودخونه ماهی بگیره از قصر بهش گفته بودن صد تا شمشیر براشون اماده کنه قرار بود در مدت بیست روز اون صدتا شمشیر رو اماده کنه و اون روز آخرین روز بود همون روزم عصرقرار بود شخصی رو بفرستن تا شمشیر ها رو تحویل بگیره ولی هنوز چند تایی مونده بود تا اونا رو هم اماده می کنه نصف روز تموم میشه و بعد وسایل ماهی گیریش رو بر می داره و پیاده می ره طرف رودخونه
فاصله رودخونه با اهنگری اون پیاده حدود نیم ساعت زمان می برد
بعد طی کردن مسیر به رودخونه می رسه و می شینه رو همون تخته سنگ که همیشه اونجا قلابش رو تو آب می انداخت چون عمق اب اونجا بیشتر بود برای قلاب انداختن بهترین جا بود قلابش رو تو اب فرو می کنه و با حالتی پر از کسالت و خستگی و شکمی که همش قار قور می کرد منتظر می مونه و لی خوابش میبره بعد با یه صدای از خواب بلند میشه صدای شبیه این که کسی یا چیزی تو اب داره برای خودش اب تنی می کنه اینجا بود که یه صحنه خیلی غیر منتظره ای می بینه یکی روبه روش تو اب بود و داشت برای خودش اب تنی می کرد حدودا بیست متری با هم فاصله داشتن و اصلا به اون هم توجهی نداشت انگار اونم جز تخته سنگ های کنار رودخونه بود براش اونجا رو پشتش یه خال خیلی قشنگ بود شبیه یه گل جوان اهنگر همینجوری با تعجب و اینا بهش زل زده بود که یهو اون هم روشو به طرف اون بر می گردونه و بعد پسره با حالتی حاکی از عصبانیت و مسخره و دستپاچگی می گه داری چه قلتی می کنی تو مثلا دختری چرا اومدی جلو من شنا می کنی دختره که اینو می شنوه با پوزخند می گه چون ندیدمت همم الان من باید عصبانی بشم یا تو تو خودت رو مثل یه تخته سنگ استتار کردی بعد منو مقصر می دونی تازه فکرمی کردم می تونم بدون مزاحم اینجا شنا کنم اصلا من از کجا باید بدونم یه منحرف اینجا برای دخترهای معصومی که میان ابتنی کنن خودشو اسستتار می کنه و بعد اون با حالتی کسالت امیز بهش می گه هههه واقعا که الان منم که باید ناراحت و عصبانی بشم بعد این عصبانی میشه و پسره با حالتی بر افروخته بر می گرده و می گه عجب ادم پ ...پ پ ..اینجا چون هر دوشون روشون بهم بود اون زبونش بند میاد چون چیزی که نباید می بینه و به ته ته پته کردن میفته