■راز یک جنایت■ پارت 14■
عجیب بود همه ی اینا عجیب بود . با صدای یونگی به خودم اومد . یونگی:( هووم ولش کن مهم نیست. رئیس ما میریم بقیه کارا رو انجام بدیم ) تهیونگ:( باشه برین ) پسرا نگاه نا امیدی بهم انداختن و رفتن . راستش واقعا احساس گناه میکردم که ناراحتشون کرده بودم مخصوصا یونگی رو که این همه باهام خوب رفتار میکرد. بدون اینکه چیزی بگم راهمو سمت اتاقم کج کردم . دستگیره درو چرخوندم اما در باز نشد . چند بار دیگه هم امتحان کردم اما بازم باز نشد . چرا در اتاقم قفل بود ؟ برگشتم که برم پیش تهیونگ تا ازش بپرسم چرا در اتاقم قفله اما با دیدن تهیونگ که رو به روم وایستاده بود و به نرده ها تکیه داده بود ، شکه شدم . ا.ت:( چرا در اتاقم قفله ؟) تهیونگ:( اممم خب چیزه ... داریم دکوراسیونشو عوض میکنیم ما هر دو هفته یبار دکوراسیون اتاقا رو عوض میکنیم ) { بعله مطمئنا حرف تهیونگ شی درسته و دروغ نمیگه } ا.ت:( خب من امشب کجا بخوابم ؟) تهیونگ دستشو پشت گردنش کشید:( خب فقط اتاق منو پسرا دکوراسیونش عوض نمیشه . میتونی تو اتاق من بمونی که از همه بزرگ تره ) ا.ت:( چیییی؟) { ادامه در نظرات }
نظرات (۵)