در حال بارگذاری ویدیو ...

میکس شاد من از یه صحنه حنده دار افسانه دریای آبی با اهنگ هندی باحال ( فقط توضیح و نگاه های مینهو ) + داستاه کوتاه

*shaghayegh*
*shaghayegh*

A man bought 12 flowers. 11 real and 1 fake. He said, I will love you until the last flower dies

مردی 12 شاخه گل خرید. 11 تا گل طبیعی و یکی هم گل مصنوعی؛ او گفت : من تا وقتی که آخرین گل بمیره تو را دوست خواهم داشت.

.
.
.

از دلم پرسیدم چرا شب خواب به چشمانم نمی آید؟
.
.
.
.
.

.
.
. .
گفت :چون بعد از ظهر خوابیدی الکی ادای ادمای عاشقو در نیار
.
.
.
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا
کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او
فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از
درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید
در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را
از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین
است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی
است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری
دارید...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به
خیریه شما کمک کنم؟

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

میکس شاد من از یه صحنه حنده دار افسانه دریای آبی با اهنگ هندی باحال ( فقط توضیح و نگاه های مینهو ) + داستاه کوتاه

۲۷ لایک
۳ نظر

A man bought 12 flowers. 11 real and 1 fake. He said, I will love you until the last flower dies

مردی 12 شاخه گل خرید. 11 تا گل طبیعی و یکی هم گل مصنوعی؛ او گفت : من تا وقتی که آخرین گل بمیره تو را دوست خواهم داشت.

.
.
.

از دلم پرسیدم چرا شب خواب به چشمانم نمی آید؟
.
.
.
.
.

.
.
. .
گفت :چون بعد از ظهر خوابیدی الکی ادای ادمای عاشقو در نیار
.
.
.
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا
کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او
فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از
درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید
در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را
از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین
است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی
است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری
دارید...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به
خیریه شما کمک کنم؟