چون اولش خلاصه ندارم یه توضیح مختصری میدم
راضیه یه معجون درست میکنه وبه خان بیگم میگه که با این میفهمیم که ماهیرا باید باعماد ازدواج کنه یا با آزاد از طرف دیگه کاینات داره برا مراسم ازدواج ماهیرا و عماد آماده میشه که یه صدایی میشنوه یه نفر داره درخواست کمک میکنه و میگه نجاتم بدید کاینات وقتی خوب گوش میکنه می بینه صدا از توی یه جعبه کوچک داره میاد در جعبه باز می کنه و دوتا عروسک می بینه ولی حس می کنه عروسکا زنده هستن وهمون خدمتکارای توخونشون اینم به دوستشم میگه بعدم عروسکا را برمیداره ومیره هتل برا دیدن خان بیگم وکمک گرفتن از آن از طرف دیگه راضیه به خان بیگم میگه که ازدواج ماهیرا با عماد هیچ کمکی به تو نمیکنه و با این ازدواج قدرت تو برنمیگرده چون عماد وماهیرا واقعا عاشق هم نیستن ماهیرا باید با کسی ازدواج کنه که واقعا عاشقش باشه درست مثل اسد و زویا و آهیل وصنم بعد توی آینه به خان بیگم همه اتفاقای گذشته رو نشون میده وبعد نشون میده که عشق واقعی ماهیرا آزاد هستش وبعد میگه فقط در صورت ازدواج آزاد و ماهیرا و ریختن خون بچه این دوتا قدرت خان بیگم برمیگرده