مافیا سرد من پارت ۲

۱۲ نظر گزارش تخلف
فیک وانشات
فیک وانشات

اون جین بود همه خاطرات مون اومد جلو چشمم یدفعه نامجون رو با # نشون میدن # ولت براش تنگ شده بود هه (پوزخند ) ی قطره اشک از چشمم افتاد گفتم : ت تو رو خ خدا و..ولش کن ..خ ..خواهش میکنم # نه نشد دیگه بیب باید مانع هام رو از سر راه بردارم ی دفعه کلتشو گذاشت رو سر جین زبونم بند آمده بود گفتم ت....و رو خدا هق هق ول... ی دفعه صدای بدی اومد باور نمی شد اون هق کشتش هق ن ...نه این ی خواب .... هق # دستمو کشید برد رسیدیم به ی اتاق ( منحرف نشید-_-) درشو باز کرد پرتم کرد تو اتاق گفت همین جا بمون من فقط هق هق میزدم ( بچه ها اهنگ یاغی جیدال پلی کنید خیلی خوبه) داد زد گفت فهمیدیییی؟ گفتم ا...ار...ه هق رفت در قفل کرد منم نشستم رو تخت انقدر گریه کردمو که خوابم برد / یک ساعت بعد احساس کردم کسی صدام میکنه دیدم آجوما میگه برای شام برم پایین منم گفت ن اجوما من نمیام اجوما: گفت ارباب اصبی میشه ی زره ترسیدم پاشدم رفتم ی لباس پوشیم با اجوما رفتم پایین ی پسر داشت با ی سگ بازی میکرد (فهمیدید کیه ) استایلش برام آشنا بود بلند شد برگشت دیدم اون تهیونگ بود دوست دانشگاهیم شمام انداز کاسه شد ته گفت سلامممممم گفتم ت ...تو اینجا چیکار می کنی؟ گفت تو خونه برادرمم مشکلیه؟ یعنی نامجون دادش تهیونگ ( حال کردید فامیلشون یکی بود شدن داداش هم دیگه عوض نکردمممم) دیگه حرفی نزد رفتم سر میز با خودم گفتم چرا انقدر قیافه نامجون برام آشنا بو لابد تو دانشگاه دیدمش همه شروع کردن غذا خوردن ولی من نمی تونستم چیزی بخورم نامجون که دید چیزی نخوردم گفت دوس نداری ؟ گفتم ن میل ندارم ته گفت چرا؟ ی دفعه یاد جین افتادم اشک تو چشمام جمع شد یک دفعه نامجون داد زد گفت....... خماری با تارا ...... خب بچه ها ۸ تا لایک بشه میزارم ی فیک جدیدم میخوام بنویسم ^_^

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

مافیا سرد من پارت ۲

۱۹ لایک
۱۲ نظر

اون جین بود همه خاطرات مون اومد جلو چشمم یدفعه نامجون رو با # نشون میدن # ولت براش تنگ شده بود هه (پوزخند ) ی قطره اشک از چشمم افتاد گفتم : ت تو رو خ خدا و..ولش کن ..خ ..خواهش میکنم # نه نشد دیگه بیب باید مانع هام رو از سر راه بردارم ی دفعه کلتشو گذاشت رو سر جین زبونم بند آمده بود گفتم ت....و رو خدا هق هق ول... ی دفعه صدای بدی اومد باور نمی شد اون هق کشتش هق ن ...نه این ی خواب .... هق # دستمو کشید برد رسیدیم به ی اتاق ( منحرف نشید-_-) درشو باز کرد پرتم کرد تو اتاق گفت همین جا بمون من فقط هق هق میزدم ( بچه ها اهنگ یاغی جیدال پلی کنید خیلی خوبه) داد زد گفت فهمیدیییی؟ گفتم ا...ار...ه هق رفت در قفل کرد منم نشستم رو تخت انقدر گریه کردمو که خوابم برد / یک ساعت بعد احساس کردم کسی صدام میکنه دیدم آجوما میگه برای شام برم پایین منم گفت ن اجوما من نمیام اجوما: گفت ارباب اصبی میشه ی زره ترسیدم پاشدم رفتم ی لباس پوشیم با اجوما رفتم پایین ی پسر داشت با ی سگ بازی میکرد (فهمیدید کیه ) استایلش برام آشنا بود بلند شد برگشت دیدم اون تهیونگ بود دوست دانشگاهیم شمام انداز کاسه شد ته گفت سلامممممم گفتم ت ...تو اینجا چیکار می کنی؟ گفت تو خونه برادرمم مشکلیه؟ یعنی نامجون دادش تهیونگ ( حال کردید فامیلشون یکی بود شدن داداش هم دیگه عوض نکردمممم) دیگه حرفی نزد رفتم سر میز با خودم گفتم چرا انقدر قیافه نامجون برام آشنا بو لابد تو دانشگاه دیدمش همه شروع کردن غذا خوردن ولی من نمی تونستم چیزی بخورم نامجون که دید چیزی نخوردم گفت دوس نداری ؟ گفتم ن میل ندارم ته گفت چرا؟ ی دفعه یاد جین افتادم اشک تو چشمام جمع شد یک دفعه نامجون داد زد گفت....... خماری با تارا ...... خب بچه ها ۸ تا لایک بشه میزارم ی فیک جدیدم میخوام بنویسم ^_^