در حال بارگذاری ویدیو ...

عاشق اینم....یه روز دل شکستگی:)

۶ نظر
گزارش تخلف
آنتی هیتر
آنتی هیتر

صبح که از خواب بیدار میشم،اولین چیزی که دوست دارم
حس کنم،بوسه های لطیفته که روپوست سردم
مینشینه و زندگیه دوباره به روحم
میبخشه...چشمامو بسته نگه میدارم تاصدای دورگه
ازخوابت که خواستنی ترین صوت دنیاست تارهاش
شنواییمو نوازش بده و نوید یه صبح باهم بودن
دیگه رو بهم هدیه کنه...منتظر میمونم...یک
ربع،نیم ساعت،یکساعت و حتی بعداز اون هم
انتظارم به پایان نمیرسه...چشمامو باز میکنم و
همون صفحه تاریک تکراری جلوی چشمام نقش میبنده
همون تصویر نفرت انگیزی که باامید وجود
تو واسم دوست داشتنی شده بود...بدن یخ زدمو
از روی ملافه هایی که یه زمانی عطر تنتو بینشون رها میکردی جمع میکنم...بغض نوبت صبحمو
میخورم و نفس جامونده تو اتاقتو نفس میکشم
یکبار، دوبار، سه بار...بهتر شد...یه منحنیه
کوچیک گوشه لبم مینشونم و کف پاهامو رو زمین
میذارم...سرجام می ایستم...قبل از اینکه قدم از قدم
بردارم سقوط میکنم...آخرین باری که غذا
خوردم،همون لقمه های خوش طعمی بود که
انگشتای تو بین لبام جاشون میکرد...احتمالا دارم
ضعیف میشم...من از همون لحظه ایی که رفتی احساس
مرگ میکنم...دنیام وارونه شده و هر لحظه بیشتر
از قبل دارم سقوط میکنم...راستی بهت گفته بودم از
صبح هایی که بدون تو شروع میشن بیزارم؟ یا
شبهایی که بدون حس تنت کنارم و نفسهات رو
پوستم میگذره یخ میزنم؟.صورتمو میشورم.صداتو مرور
میکنم... خاطراتمونو میشنوم... لمسهاتو دست
میکشم...لبهام درد میکنه... پوستم منقبض شده...خونم سوت میکشه..چشمام
میخاره...گوشام مورمور میشن...فکر کنم نیازت
دارم...صداتو... دستاتو...لبهاتو...قلبتو...خودتو...با
انگشتام قلوه سنگی که تو گلوم گیر کرده و قفسه
سینمو میسوزونه رو پایین میکشم... همرا بایه نفس
عمیق پلکامو رو هم میذارم... چشمه شوری که از
گوشه چشمام جریان پیدا میکنه بار دیگه صورتمو
مسواک میزنه...یه نفس دیگه...بهتر شد... قفسه
سینم نمیسوزه...ریه هام نفس میکشن... حالم
خوبه...ولی حال ماهیچه نیمه جون سمت چپ سینم...
دلم نمیخواد برم بیرون...اون بیرون تو
نیستی...هوات نیست...نفست نیست...عطرت
نیست...زندگی نیست... میذارم بدنم بلرزه و از
تو یخ میزنم...دنیام وارونست...پس این کابوس ترسناک کی میخوادتموم شه؟...
این درد مثل یه کابوس لعنتی تنمو دربر گرفته
وحتی اجازه نفس کشیدن هم بهم نمیده...
میترسم از روزی که نبودت عادی شه... تکونم بده لطفا...میخوام بیدارشم.

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

عاشق اینم....یه روز دل شکستگی:)

۱۶ لایک
۶ نظر

صبح که از خواب بیدار میشم،اولین چیزی که دوست دارم
حس کنم،بوسه های لطیفته که روپوست سردم
مینشینه و زندگیه دوباره به روحم
میبخشه...چشمامو بسته نگه میدارم تاصدای دورگه
ازخوابت که خواستنی ترین صوت دنیاست تارهاش
شنواییمو نوازش بده و نوید یه صبح باهم بودن
دیگه رو بهم هدیه کنه...منتظر میمونم...یک
ربع،نیم ساعت،یکساعت و حتی بعداز اون هم
انتظارم به پایان نمیرسه...چشمامو باز میکنم و
همون صفحه تاریک تکراری جلوی چشمام نقش میبنده
همون تصویر نفرت انگیزی که باامید وجود
تو واسم دوست داشتنی شده بود...بدن یخ زدمو
از روی ملافه هایی که یه زمانی عطر تنتو بینشون رها میکردی جمع میکنم...بغض نوبت صبحمو
میخورم و نفس جامونده تو اتاقتو نفس میکشم
یکبار، دوبار، سه بار...بهتر شد...یه منحنیه
کوچیک گوشه لبم مینشونم و کف پاهامو رو زمین
میذارم...سرجام می ایستم...قبل از اینکه قدم از قدم
بردارم سقوط میکنم...آخرین باری که غذا
خوردم،همون لقمه های خوش طعمی بود که
انگشتای تو بین لبام جاشون میکرد...احتمالا دارم
ضعیف میشم...من از همون لحظه ایی که رفتی احساس
مرگ میکنم...دنیام وارونه شده و هر لحظه بیشتر
از قبل دارم سقوط میکنم...راستی بهت گفته بودم از
صبح هایی که بدون تو شروع میشن بیزارم؟ یا
شبهایی که بدون حس تنت کنارم و نفسهات رو
پوستم میگذره یخ میزنم؟.صورتمو میشورم.صداتو مرور
میکنم... خاطراتمونو میشنوم... لمسهاتو دست
میکشم...لبهام درد میکنه... پوستم منقبض شده...خونم سوت میکشه..چشمام
میخاره...گوشام مورمور میشن...فکر کنم نیازت
دارم...صداتو... دستاتو...لبهاتو...قلبتو...خودتو...با
انگشتام قلوه سنگی که تو گلوم گیر کرده و قفسه
سینمو میسوزونه رو پایین میکشم... همرا بایه نفس
عمیق پلکامو رو هم میذارم... چشمه شوری که از
گوشه چشمام جریان پیدا میکنه بار دیگه صورتمو
مسواک میزنه...یه نفس دیگه...بهتر شد... قفسه
سینم نمیسوزه...ریه هام نفس میکشن... حالم
خوبه...ولی حال ماهیچه نیمه جون سمت چپ سینم...
دلم نمیخواد برم بیرون...اون بیرون تو
نیستی...هوات نیست...نفست نیست...عطرت
نیست...زندگی نیست... میذارم بدنم بلرزه و از
تو یخ میزنم...دنیام وارونست...پس این کابوس ترسناک کی میخوادتموم شه؟...
این درد مثل یه کابوس لعنتی تنمو دربر گرفته
وحتی اجازه نفس کشیدن هم بهم نمیده...
میترسم از روزی که نبودت عادی شه... تکونم بده لطفا...میخوام بیدارشم.