در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت نوزدهم داستان عشق با چاشنی نفرت

۴ نظر گزارش تخلف
♡chen♡xiumin♡
♡chen♡xiumin♡

اروم لبخند زدو به داخل اتاق کشوندم و در رو هم بست دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و رفتم یه طرف اتاق واستادم و گفتم : تورو جون هرکی دوس داری دوباره اونکارا رو نکن اول متعجب نگام کرد بعد از زیر خنده و گفت : ینی اینقد بدت میاد ؟ از این کارش بدم اومد اخم کردم و گفتم : اره مشکلیه ؟ یه ابروشو انداخت بالا و گفت : مطمئنی بدت میاد ؟ اخه بدنت اینو نمیگه ! با حالت عصبی نگاش کردم و گفتم : اره مطمئنم درضمن اگه باز میخوای اینکارو بکنی همین الان میرم خیلی خری که فقط با س*س کردن ارامش پیدا میکنی ! اخم کرد جلو اومد و میخواست بخوابونه زیر گوشم که دستشو گرفتم و گفتم : چیه باز ناراحت شدی ؟ دستشو ول کردم و دست به سینه جلوش ایستادم نفس عمیقی کشید و گفت : فرار نمیکنی ؟ سرمو به نشونه نه تکون دادم و گفتم : ولی اگه باز بخوای کاری بکنی فرار میکنم ! دستشو تو موهام برد و موهامو نوازش کرد و گفت : امروز حسشو ندارم درضمن فردا قراره بریم مدرسه پس بهتره کاریت نداشته باشم ! یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم و گفتم : خوبه ! بغلم کرد و گذاشتم رو تخت و وقتی چشمامو باز کردم صبح شده بود خوشبختانه واقعا کاریم نکرده بود از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم یه شلوار مشکی تنگ پوشیدم و لباسمم تنم کردم موهامو مرتب کردم و رفتم پایین و رو صندلی نشستم و یکم شیر برا خودم ریختم تو لیوان و با کیک خوردمش بعدم رفتم و کنار در ورودی ایستادم بعد یه ربع بالاخره دازای پیداش شد با اخم بهش نگاه کردم و گفتم : خیلی دیر کردی ! با یه قیافه خواب الود گفت : تو خیلی زود بیدار شدی ! باهم رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم بهد 5 دقیقه به یه مدرسه بزرگ و محشر رسیدیم از نماش معلوم بود هرچی بچه پولداره ریخته اینجا ! وارد مدرسه شدیم و رفتیم تو دفتر اسمامونو نوشتیم و اسم کلاسامونو هم گرفتیم من A-1 بودم و دازای A-2 اینکه کلاسامون جداست خوبیتی بود از خودش رفتم سر کلاسم و خودمو معرفی کردم همه بچه هارو از نظر گذروندم و زو یکی از بچه ها نگاهم قفل شد

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

قسمت نوزدهم داستان عشق با چاشنی نفرت

۱۶ لایک
۴ نظر

اروم لبخند زدو به داخل اتاق کشوندم و در رو هم بست دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و رفتم یه طرف اتاق واستادم و گفتم : تورو جون هرکی دوس داری دوباره اونکارا رو نکن اول متعجب نگام کرد بعد از زیر خنده و گفت : ینی اینقد بدت میاد ؟ از این کارش بدم اومد اخم کردم و گفتم : اره مشکلیه ؟ یه ابروشو انداخت بالا و گفت : مطمئنی بدت میاد ؟ اخه بدنت اینو نمیگه ! با حالت عصبی نگاش کردم و گفتم : اره مطمئنم درضمن اگه باز میخوای اینکارو بکنی همین الان میرم خیلی خری که فقط با س*س کردن ارامش پیدا میکنی ! اخم کرد جلو اومد و میخواست بخوابونه زیر گوشم که دستشو گرفتم و گفتم : چیه باز ناراحت شدی ؟ دستشو ول کردم و دست به سینه جلوش ایستادم نفس عمیقی کشید و گفت : فرار نمیکنی ؟ سرمو به نشونه نه تکون دادم و گفتم : ولی اگه باز بخوای کاری بکنی فرار میکنم ! دستشو تو موهام برد و موهامو نوازش کرد و گفت : امروز حسشو ندارم درضمن فردا قراره بریم مدرسه پس بهتره کاریت نداشته باشم ! یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم و گفتم : خوبه ! بغلم کرد و گذاشتم رو تخت و وقتی چشمامو باز کردم صبح شده بود خوشبختانه واقعا کاریم نکرده بود از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم یه شلوار مشکی تنگ پوشیدم و لباسمم تنم کردم موهامو مرتب کردم و رفتم پایین و رو صندلی نشستم و یکم شیر برا خودم ریختم تو لیوان و با کیک خوردمش بعدم رفتم و کنار در ورودی ایستادم بعد یه ربع بالاخره دازای پیداش شد با اخم بهش نگاه کردم و گفتم : خیلی دیر کردی ! با یه قیافه خواب الود گفت : تو خیلی زود بیدار شدی ! باهم رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم بهد 5 دقیقه به یه مدرسه بزرگ و محشر رسیدیم از نماش معلوم بود هرچی بچه پولداره ریخته اینجا ! وارد مدرسه شدیم و رفتیم تو دفتر اسمامونو نوشتیم و اسم کلاسامونو هم گرفتیم من A-1 بودم و دازای A-2 اینکه کلاسامون جداست خوبیتی بود از خودش رفتم سر کلاسم و خودمو معرفی کردم همه بچه هارو از نظر گذروندم و زو یکی از بچه ها نگاهم قفل شد