من نعمولی نبودم 63

۰ نظر
گزارش تخلف
A
A

اشکامو پاک کرد....گفت:تو انسان بودی..جات پیش ما امن نبود تازه بچه هم بودی نمی شد....
بلند شدم واستادم مستقیم تو چشماش نگاه کردم سبز بودن و میدرخشیدن...انتونی نشست  زمین و روی برف ها خوابید... منم یکم اونور تر پشت به انتونی خوابیدم... ولی انتونی منو اورد نزدیک خودش و منو بغل کرد....هم تعجب کردمم...هم خجالت کشیدم..ولی ولی خیلی ارامش بخش بود...
+من میدونستم...همون اولل که دیدمت شناختمت
-پس چرا بهم نگفتی
+تو باید خودت اینو یادت میومد
+میدونی اینجا کجاس؟
-نه
+همون جایی که تو رو پیدا کردم... اومده بودم اینجا تا یه ادم پیدا کنم... ولی بعدش دیدم که یه بچه کوچولو خورد به پام تا منو دید سریع بغلم کرد و گفت منو ببر پیش بابام...
-تو مهربونی...ولی خودت اینو نمی دونی
+ها؟
-اگه نبودی تا الان من مرده بودم
+بچه بودی خو...
-پس من از سه سالگی واسه تو شدم
+اره
-از کجا منو شناختی؟!
+خیلی شانسی اومدی بیمارستان ،بیمارستانی که دکترش من بودم از همون اول شناختمت...وقتی خونتو خوردم مطمئن شدم هنوز هم همون طمع رو داشت
-چرا اون روز خونمو خوردی؟!چرا گذاشتی رازتونو بفهمم؟
+نمی دونم دست خودم نبود
-وقتی رفتی بیرون چیکار کردی؟!
+به تو مربوط نی
-....باشه

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

من نعمولی نبودم 63

۵ لایک
۰ نظر

اشکامو پاک کرد....گفت:تو انسان بودی..جات پیش ما امن نبود تازه بچه هم بودی نمی شد....
بلند شدم واستادم مستقیم تو چشماش نگاه کردم سبز بودن و میدرخشیدن...انتونی نشست  زمین و روی برف ها خوابید... منم یکم اونور تر پشت به انتونی خوابیدم... ولی انتونی منو اورد نزدیک خودش و منو بغل کرد....هم تعجب کردمم...هم خجالت کشیدم..ولی ولی خیلی ارامش بخش بود...
+من میدونستم...همون اولل که دیدمت شناختمت
-پس چرا بهم نگفتی
+تو باید خودت اینو یادت میومد
+میدونی اینجا کجاس؟
-نه
+همون جایی که تو رو پیدا کردم... اومده بودم اینجا تا یه ادم پیدا کنم... ولی بعدش دیدم که یه بچه کوچولو خورد به پام تا منو دید سریع بغلم کرد و گفت منو ببر پیش بابام...
-تو مهربونی...ولی خودت اینو نمی دونی
+ها؟
-اگه نبودی تا الان من مرده بودم
+بچه بودی خو...
-پس من از سه سالگی واسه تو شدم
+اره
-از کجا منو شناختی؟!
+خیلی شانسی اومدی بیمارستان ،بیمارستانی که دکترش من بودم از همون اول شناختمت...وقتی خونتو خوردم مطمئن شدم هنوز هم همون طمع رو داشت
-چرا اون روز خونمو خوردی؟!چرا گذاشتی رازتونو بفهمم؟
+نمی دونم دست خودم نبود
-وقتی رفتی بیرون چیکار کردی؟!
+به تو مربوط نی
-....باشه