مافیای سرد من پارت ۸
ی دفعه صدای شلیک اومد در با ضرب بدی باز شد تهیونگ اومد تو
و ی شلیک کرد نمی دونم کجا و منم چیزی ندیدم جز سیاهی
با احساس کسی که بغلم کرد بلند شدم دیدم ت.....ته.یونگ بغلم خوابیده قتی بلند شدم تهیونگ متوجه شد اونم بلند شد گ
گفتم ت ....تو چطوری
گفت هوشش ولش
گفتم به کی شلیک کردی؟
گفت بسه دیگه ول کن
یکم ناراحت شدم گفتم باش و خوابیدم
(پرش زمانی ۳ ماه بعد )
توی این سه ماه از نامی خبری نبود و من نمی دونستم ته رو دوس دارم یا ن ته چندبار درخواست رابطه داد ولی من به خواطر رابطه هایی که با نامی داشتم میترسیدم و ته هم میگفت باش
با ته رفتم خرید که من گفتم برم WC ته گفت باش
رفتم وقتی داشتم بر میگشتم ی دستمال اومد جلو دهنم و دیگه چیزی متوجه نشدم
کم کم داشتم هوشیاری رو به دست میاوردم که احساس سوزش
بدی کردم
وقتی چشمامو باز کردم نامجون رو دیدم که داره واردم میکنه که با جیغ گ
گفتم آیییییییی ......هق ......درش بیار هق ایییییی
گفت اههه بیب چه تنگ شدی اههه
که یهو بای ضرب واردم کرددددددد که .....
لایک یادت نری:/
نظرات (۱۴)