در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۴۸:

۶ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

یوتا-جون من!
+نه جون من نه ...جون من!
یوتا-خب گفتم دیگه! جون من!
+احمق (بهش اشاره کردم) جون تو نه!( به خودم اشاره کردم)جون من!
یوتا- آهاخب.جون تو^^
با نیش باز برگشتم سمت شیزوکو و زل زدم بهش. الهییی لپاش سرخ شده بود! آخی! دوست خجالتی من! از سرجام بلند شدم و رفتم سمتش... یهو محکم پریدم رو کولش و بغلش کردم! جیغ زد-چته وحشی؟
با جیغ جیغ گفتم+ وای وای وای یه عروسی افتادیم الهی دورت بگردم... قربون موهای بور کوتاهت بشم قربون چشای رنگیت بشم قربون قد رشیدت بشم قربون هیکل سکسی‌ت بشم عشق منی تو.. الهی چقد شما دوتا به هم میاین نازی!^^
تو همین بین و قربون صدقه رفتنا صدایی از پشت سرم گفت-آدرین ولش کن خفش کردی!
شیزوکو رو ول کردم...برگشتم ببینم کیه که یهو داییم رو دیدم! با دو خودم رو بهش رسوندم و پریدم تو بغلش و شروع کردم به ور ور اضافه!+وووووییی دایی دایی دایی...
دایی-جونم دایی چته؟؟ نکنه حالت بده دوباره؟
+نه دایی ...وووی دایی چی بپوشم؟!؟
دایی گنگ گفت-کی چی بپوشی؟ برا چی؟
+برا عروسی دیگه!
دایی-عروسی؟ عروسی کی؟؟
با دوتا دستم به دو مرغ عشق اشاره کردم+ عروسی این عشاق جوان دیگه!
دایی سرشو خاروند(این خصلتش مثل منه^^) -اممم... عروسی کیویا و یوتا میگی؟؟
و ناگهان جمع ترید! برای بار سوم! البته خب داییم بیچاره حق داشت... چون کیویا و شیزوکو روبه‌روی هم نشسته بودن داییم قاطی کرد! گفتم+نه قربونت! شیزوکو و یوتا!
دایی-آها... اینو که میدونم اینا از پارسال تا الان با همن!
یوتا وسط خنده هاش- راستی چرا همه فک میکنن من قراره با کیویا ازدواج کنم؟
+خب داداش‌من قربون قیافت برم که شبیه واشرسرسیلندر پیکانه! این دراز یه جوری ناز و کرشمه میومد که من خودم یه لحظه عاشقش‌شدم! شما که سهلی داداشم^^
دوباره همه خندیدن...به جز دراز که داشت قربون صدقم میرفت._. متاسفانه اینجا خانواده رفت و آمد داره نمتونم بگم چجوری قربون صدقم میرفت-_- شین انگار که چیزی یادش اومده باشه - راستی... مربی... قضیه کوه چی شد؟
+کدوم کوه؟
دراز-همون کوهی که آهو نام داره آی بله!
+زهر مار... یه بار دلقک بازی درنیار نمتونی؟
دراز با اخم- ضد حال-_-
+نگفتین دایی کدوم کوه؟
شین-قرار بود برای تقویت عضله ها و سرعت و غیره کوهنوردی رو هم یه گوشه از تمرینامون بزاریم.قرار بود امروز بریم ولی مربی از آب‌و‌هوا مطمئن نبود.برا همین رفت از صاحب اینجا بپرسه میشه رفت کوه یا نه...

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۴۸:

۱۰ لایک
۶ نظر

یوتا-جون من!
+نه جون من نه ...جون من!
یوتا-خب گفتم دیگه! جون من!
+احمق (بهش اشاره کردم) جون تو نه!( به خودم اشاره کردم)جون من!
یوتا- آهاخب.جون تو^^
با نیش باز برگشتم سمت شیزوکو و زل زدم بهش. الهییی لپاش سرخ شده بود! آخی! دوست خجالتی من! از سرجام بلند شدم و رفتم سمتش... یهو محکم پریدم رو کولش و بغلش کردم! جیغ زد-چته وحشی؟
با جیغ جیغ گفتم+ وای وای وای یه عروسی افتادیم الهی دورت بگردم... قربون موهای بور کوتاهت بشم قربون چشای رنگیت بشم قربون قد رشیدت بشم قربون هیکل سکسی‌ت بشم عشق منی تو.. الهی چقد شما دوتا به هم میاین نازی!^^
تو همین بین و قربون صدقه رفتنا صدایی از پشت سرم گفت-آدرین ولش کن خفش کردی!
شیزوکو رو ول کردم...برگشتم ببینم کیه که یهو داییم رو دیدم! با دو خودم رو بهش رسوندم و پریدم تو بغلش و شروع کردم به ور ور اضافه!+وووووییی دایی دایی دایی...
دایی-جونم دایی چته؟؟ نکنه حالت بده دوباره؟
+نه دایی ...وووی دایی چی بپوشم؟!؟
دایی گنگ گفت-کی چی بپوشی؟ برا چی؟
+برا عروسی دیگه!
دایی-عروسی؟ عروسی کی؟؟
با دوتا دستم به دو مرغ عشق اشاره کردم+ عروسی این عشاق جوان دیگه!
دایی سرشو خاروند(این خصلتش مثل منه^^) -اممم... عروسی کیویا و یوتا میگی؟؟
و ناگهان جمع ترید! برای بار سوم! البته خب داییم بیچاره حق داشت... چون کیویا و شیزوکو روبه‌روی هم نشسته بودن داییم قاطی کرد! گفتم+نه قربونت! شیزوکو و یوتا!
دایی-آها... اینو که میدونم اینا از پارسال تا الان با همن!
یوتا وسط خنده هاش- راستی چرا همه فک میکنن من قراره با کیویا ازدواج کنم؟
+خب داداش‌من قربون قیافت برم که شبیه واشرسرسیلندر پیکانه! این دراز یه جوری ناز و کرشمه میومد که من خودم یه لحظه عاشقش‌شدم! شما که سهلی داداشم^^
دوباره همه خندیدن...به جز دراز که داشت قربون صدقم میرفت._. متاسفانه اینجا خانواده رفت و آمد داره نمتونم بگم چجوری قربون صدقم میرفت-_- شین انگار که چیزی یادش اومده باشه - راستی... مربی... قضیه کوه چی شد؟
+کدوم کوه؟
دراز-همون کوهی که آهو نام داره آی بله!
+زهر مار... یه بار دلقک بازی درنیار نمتونی؟
دراز با اخم- ضد حال-_-
+نگفتین دایی کدوم کوه؟
شین-قرار بود برای تقویت عضله ها و سرعت و غیره کوهنوردی رو هم یه گوشه از تمرینامون بزاریم.قرار بود امروز بریم ولی مربی از آب‌و‌هوا مطمئن نبود.برا همین رفت از صاحب اینجا بپرسه میشه رفت کوه یا نه...