در حال بارگذاری ویدیو ...

148

۹ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

داد زدم: شوووو!!!! اما همچنان سر جاش مخکوب شده بود آتیش مهیب هر لحظه سمتش میومد دیگه نمیتونستم صبر کنم دستش رو محکم گرفتم و خواستم دنبال خودم بکشم که یکهو صدای شکسته شدن از زیر پاهامون اومد شکی بهم وارد شد نمیتونستم به زیر پام نگاه کنم اما شو نگاه میکرد میتونستم از حالت صورتش بخونم که جهنم زیر پامون رو دیده اگه میفتادیم هر دومون میسوختیم برای واکنش دادن زیادی کند بودم تا میخواستم به خودم بجنبم زیر پام خالی شده بود توی یک لحظه دست هام رو دور بازوی شو حلقه کردم و جیغ بلندی کشیدم هردومون توی آتیش سقوط کردیم... چشم هام محکم بسته شده بود بعد از چند ثانیه صبر کردن صدای نفس های سردی رو کنار گوشم شنیدم عجیب بود اما به جای گرما خنکای عجیبی دورم حس میکردم...چشم هام رو نیمه باز کردم با ناباوری بلور های درشت یخ رو میدیدم که دور تا دورم رو گرفته بود با بهت سریع بلند میشم که از پشت میخورم به شو اصلا یادم نبود اون اینجا هست برمیگردم و با همون تعجب و ناباوری بهش نگاه میکنم توی نگاهش دنبال چیزی میگشتم که بهم بفهمونه اونم چیزی که من دیدم رو دیده اما نگاهش کاملا بی حس و خونسرد بود درسته مثل همیشه انگار فقط اتیش بود که یخ وجودش رو اب میکرد چند ثانیه با نگاه کردن گذشت دستش اروم سمت صورتم اومد یکهو نور سفیدی مانع بیناییم شد باید حدس میزدم وقت رفتم بود...
یوریپه:با نفسی حبس شده به خونه که تقریبا خاکستر شده بود نگاه میکردم سر شوانا چه بلایی اومد!؟ چرا نمیاد!؟ یعنی ممکنه که... با عصبانیت سر تکون دادم نه نه امکان نداره با خودم در گیر بودم که صدای قدم هایی رو شنیدم سر چرخوندم همون سمت شو!!! سالم بود! حالش کاملا خوب بود اما پس شوانا چی!؟ یوما با عصبانیت و گام های بلند رفت سمتش یقش رو چسپید و با داد گفت: هوی اون دختره کجاس!؟ چیکارش کردی!؟ ..شو هیچ جوابی به یوما نمیداد فقط خونسرد بهش خیره بود یوما صداش رو بیشتر بالا برد و تکون محکمی به شو داد : هوی با تو هستم عوضی!!!! ولش کردی تا خودت رو نجات بدی نه!؟ ترسو!!.. شو رو با خشم به عقب هل داد و با گام هایی بلند رفت سمت ویلا که صدای اروم شو متوقفش کرد شو درحالی که به یه دستش نگاه میکرد و بنظر اسوده خاطر میومد گفت: اون رفت...

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

148

۱۴ لایک
۹ نظر

داد زدم: شوووو!!!! اما همچنان سر جاش مخکوب شده بود آتیش مهیب هر لحظه سمتش میومد دیگه نمیتونستم صبر کنم دستش رو محکم گرفتم و خواستم دنبال خودم بکشم که یکهو صدای شکسته شدن از زیر پاهامون اومد شکی بهم وارد شد نمیتونستم به زیر پام نگاه کنم اما شو نگاه میکرد میتونستم از حالت صورتش بخونم که جهنم زیر پامون رو دیده اگه میفتادیم هر دومون میسوختیم برای واکنش دادن زیادی کند بودم تا میخواستم به خودم بجنبم زیر پام خالی شده بود توی یک لحظه دست هام رو دور بازوی شو حلقه کردم و جیغ بلندی کشیدم هردومون توی آتیش سقوط کردیم... چشم هام محکم بسته شده بود بعد از چند ثانیه صبر کردن صدای نفس های سردی رو کنار گوشم شنیدم عجیب بود اما به جای گرما خنکای عجیبی دورم حس میکردم...چشم هام رو نیمه باز کردم با ناباوری بلور های درشت یخ رو میدیدم که دور تا دورم رو گرفته بود با بهت سریع بلند میشم که از پشت میخورم به شو اصلا یادم نبود اون اینجا هست برمیگردم و با همون تعجب و ناباوری بهش نگاه میکنم توی نگاهش دنبال چیزی میگشتم که بهم بفهمونه اونم چیزی که من دیدم رو دیده اما نگاهش کاملا بی حس و خونسرد بود درسته مثل همیشه انگار فقط اتیش بود که یخ وجودش رو اب میکرد چند ثانیه با نگاه کردن گذشت دستش اروم سمت صورتم اومد یکهو نور سفیدی مانع بیناییم شد باید حدس میزدم وقت رفتم بود...
یوریپه:با نفسی حبس شده به خونه که تقریبا خاکستر شده بود نگاه میکردم سر شوانا چه بلایی اومد!؟ چرا نمیاد!؟ یعنی ممکنه که... با عصبانیت سر تکون دادم نه نه امکان نداره با خودم در گیر بودم که صدای قدم هایی رو شنیدم سر چرخوندم همون سمت شو!!! سالم بود! حالش کاملا خوب بود اما پس شوانا چی!؟ یوما با عصبانیت و گام های بلند رفت سمتش یقش رو چسپید و با داد گفت: هوی اون دختره کجاس!؟ چیکارش کردی!؟ ..شو هیچ جوابی به یوما نمیداد فقط خونسرد بهش خیره بود یوما صداش رو بیشتر بالا برد و تکون محکمی به شو داد : هوی با تو هستم عوضی!!!! ولش کردی تا خودت رو نجات بدی نه!؟ ترسو!!.. شو رو با خشم به عقب هل داد و با گام هایی بلند رفت سمت ویلا که صدای اروم شو متوقفش کرد شو درحالی که به یه دستش نگاه میکرد و بنظر اسوده خاطر میومد گفت: اون رفت...