در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کوتاه ((ساعت 9)) پارت دهم

۴ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

در اتاقو زدن. توی فکر بودم و دوباره از ترس لرزیدم. سریع پنجره رو بستم و به سمت در رفتم

ساعت دوازدهه
قرار بود بچه ها بخوابن
پس کی پشت دره؟
بله؟

درو باز کردم

لئو: بیدارت کردم؟
من: نه، اما مثل اینکه تو خسته ای انگار، کسلی
لئو: نه این، من کلا اینجوریم
من: چیزی میخواستی؟
لئو: هیچی، فراموشش کن

چرخید و به سمت اتاقش رفت.

وایی
اون خیلی جذابه
پیرهنش که تنم بود بو کردم

ذوق کردم خودمو بغل کردم و به داخل اتاق برگشتم. از پنجره به بیرون نگاه کردم

کجا رفت؟
بیخیال

لنزم و پیرهنمو‌ دراوردم روی تخت دراز کشیدم و با شمردن انگشتام به خواب رفتم؛ افتاب طلوع کرده بود و قسمتی از نور از پنجره توی چشمم افتاد. چشممو باز کردم و به بدنم کش و قوص دادم. بالهامو باز کردم و تکون دادم.

چه خواب خوبی بود

پیرهن لئو رو دوباده تنم کردم. لنزمو گذاشتم. مسواکمو گذاشتم توی دهنم و در اتاقو باز کردم

من: وای خدا، منو ترسوندی
لئو: معذرت میخوام، میخواستم در بزنم، این برای توعه
من: این چیه؟
لئو: یه هدیه
من: هدیه چی؟

نایلون رو گذاشت کنار در اتاق. کوله پشتیش رو از روی مبل برداشت و از خونه بیرون رفت. به نایلون نگاه کردم و بازش کردم. برام یه دامن کوتاه و شرتک لی بهمراه پیرهن و تاپ و صندل خریده بود؛ لبخند زدم. دستمو کردم تو پلاستیک

هوم؟
چیز دیگه هم گرفته؟

یه لباس زیر ست مشکی رنگ دراوردم. با خجالت بهش نگاه کردم.

سایزش، دقیقا اندازه است

از خجالت سرخ شدم و با خودم جیغ میزدم. لباسهای لئو که تنم بود شستم و روی تراس طناب کشیدم و توی افتاب پهن کردم. لباسهایی که برام خریده بود برداشتم. تاپ و شورتک لی رو پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم. کتونیای قدیمیم رو یه گوشه گذاشتم. از پوشیده بودن بالم و رنگ لنزم مطمئن شدم و یک ساعت قبل از ساعت ناهاری رستوران از خونه خارج شدم؛
کارت اسمم رو از گردنم اویزون کردم، پیشبندم رو بستم و سفارش مشتریها رو میرسوندم. از وقتی فهمیدم اون پیشخدمت رئیسه سعی میکردم کمتر باهاش رو در رو بشم. کاغذ و قلم به دست گرفتم و رفتم سراغ مشتریها

من: خوش اومدین، سفارشتون؟
اسکات: نیم ساعت پیشخدمت
ژولیت: سلاااام
من: سلام...
اسکات: اره دانشگاهمون همین بغله برای همین امروز اومدیم اینجا غذا بخوریم
رومئو: پیشنهاد لئو بود

به لئو نگاه کردم که به من خیره بود. سرمو انداختم پایین

من: خب ناهار چی میخورین؟

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت 9)) پارت دهم

۱۴ لایک
۴ نظر

در اتاقو زدن. توی فکر بودم و دوباره از ترس لرزیدم. سریع پنجره رو بستم و به سمت در رفتم

ساعت دوازدهه
قرار بود بچه ها بخوابن
پس کی پشت دره؟
بله؟

درو باز کردم

لئو: بیدارت کردم؟
من: نه، اما مثل اینکه تو خسته ای انگار، کسلی
لئو: نه این، من کلا اینجوریم
من: چیزی میخواستی؟
لئو: هیچی، فراموشش کن

چرخید و به سمت اتاقش رفت.

وایی
اون خیلی جذابه
پیرهنش که تنم بود بو کردم

ذوق کردم خودمو بغل کردم و به داخل اتاق برگشتم. از پنجره به بیرون نگاه کردم

کجا رفت؟
بیخیال

لنزم و پیرهنمو‌ دراوردم روی تخت دراز کشیدم و با شمردن انگشتام به خواب رفتم؛ افتاب طلوع کرده بود و قسمتی از نور از پنجره توی چشمم افتاد. چشممو باز کردم و به بدنم کش و قوص دادم. بالهامو باز کردم و تکون دادم.

چه خواب خوبی بود

پیرهن لئو رو دوباده تنم کردم. لنزمو گذاشتم. مسواکمو گذاشتم توی دهنم و در اتاقو باز کردم

من: وای خدا، منو ترسوندی
لئو: معذرت میخوام، میخواستم در بزنم، این برای توعه
من: این چیه؟
لئو: یه هدیه
من: هدیه چی؟

نایلون رو گذاشت کنار در اتاق. کوله پشتیش رو از روی مبل برداشت و از خونه بیرون رفت. به نایلون نگاه کردم و بازش کردم. برام یه دامن کوتاه و شرتک لی بهمراه پیرهن و تاپ و صندل خریده بود؛ لبخند زدم. دستمو کردم تو پلاستیک

هوم؟
چیز دیگه هم گرفته؟

یه لباس زیر ست مشکی رنگ دراوردم. با خجالت بهش نگاه کردم.

سایزش، دقیقا اندازه است

از خجالت سرخ شدم و با خودم جیغ میزدم. لباسهای لئو که تنم بود شستم و روی تراس طناب کشیدم و توی افتاب پهن کردم. لباسهایی که برام خریده بود برداشتم. تاپ و شورتک لی رو پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم. کتونیای قدیمیم رو یه گوشه گذاشتم. از پوشیده بودن بالم و رنگ لنزم مطمئن شدم و یک ساعت قبل از ساعت ناهاری رستوران از خونه خارج شدم؛
کارت اسمم رو از گردنم اویزون کردم، پیشبندم رو بستم و سفارش مشتریها رو میرسوندم. از وقتی فهمیدم اون پیشخدمت رئیسه سعی میکردم کمتر باهاش رو در رو بشم. کاغذ و قلم به دست گرفتم و رفتم سراغ مشتریها

من: خوش اومدین، سفارشتون؟
اسکات: نیم ساعت پیشخدمت
ژولیت: سلاااام
من: سلام...
اسکات: اره دانشگاهمون همین بغله برای همین امروز اومدیم اینجا غذا بخوریم
رومئو: پیشنهاد لئو بود

به لئو نگاه کردم که به من خیره بود. سرمو انداختم پایین

من: خب ناهار چی میخورین؟