در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت سیزدهم

۰ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

من: کارمندا چیکار میکنن؟
لارا: به خوبی به کارشون ادامه میدن و هر از گاهی سراغت رو از من میگیرن
من: چه بهونه ای براش اوردی
لارا: گفتم بازم بیمارستان بستری هستی اما اسم و ادرسی ندادم
من: برو استراحت کن فردا خودم به کارا میرسم

بعد ازگذروندن یه خواب کوتاه برای کار اماده شدم. پیرهن قرمز بلندم رو پوشیدم که گوشه دامنش چاک داشت و پای سفیدم مشخص بود. عینک افتابیم رو زدم موهامو باز گذاشتم و کتم رو پوشیدم. سوار لیموزینم شدم

من: برو شرکت
راننده: چشم خانوم

از شیشه ماشین به اطراف نگاه میکردم. جلوی در شرکت ایستاد و پیاده شدم. وارد شرکت شدم و عینکمو دراوردم. معاون سمتم اومد

ادوارد: خوش برگشتین، خوشحالم سالمی

بیحال نگاهش کردم

من : این مدت مسعولیتها رو دوش شما بود ممنونم
ادوارد: خیالتون راحت باشه این مدت همه کارا به شیوه خودتون انجام شده
من: چیز جدیدی هم ارائه دادی؟

مجله تازه ثبت شده از کارمون رو دستم داد. راه میرفتم ورق زدم و نگاهش کردم. انداختمش توی سطل اشغال

من: متوجه نیستی ممکنه شرکت از بین بره؟ ادوارد: میگم دوباره کارها رو انجام بدن
من: میبینم که بقیه هم سرشون شلوغه منم یه قرار دارم که باید بهش برسم، برای فردا جلسه بذار

از شرکت خارج شدم و سوار ماشین شدم؛
با گوشیم ور میرفتم، نه اس ام اسی، نه زنگی. جلوی رستوران ایستاد.

من: برگرد خونه، تا فردا کاری ندارم

پیاده شدم و از پله های ورودی رستوران بالا میرفتم. وارد رستوران شدم و به اطراف نگا کردم، برام دست تکون داد.

کنارش ایستادم دستشو گرفتم و باهاش روبوسی کردم

ادرین: دیر کردی نگران شدم
من: قبلش شرکت کار داشتم

نشستم روبروش، بعد از من کتشو دراورد انداخت رو شونه هام که پشت لباسم باز بود و بدنم معلوم بود. نشست، کتو برداشتم و گذاشتم رو تکیه گاه صندلی

من: بذار بهمون بد نگذره باشه؟

یکم اخم و تَخم کرد. گارسون کنارمون ایستاد

من: موهیتو و استیک
ادرین: میگو کافیه

سرمو انداختم پایین و با منو بازی میکردم

ادرین: نمیخوای بگی؟
من: چیو‌؟
ادرین: این مدت خبری ازت نیست، اون دختره میگه بیمارستانی ولی کدوم بیمارستان؟
من: من از ده تای مثل تو سالم ترم، شاید نخواستم ببینمت مشکلی داری؟
ادرین: نه ولی مثل اینکه تو با من مشکل داری
من: اره، الانم تا اینجا فقط بخاطر خبرنگارا اومدم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت سیزدهم

۱۶ لایک
۰ نظر

من: کارمندا چیکار میکنن؟
لارا: به خوبی به کارشون ادامه میدن و هر از گاهی سراغت رو از من میگیرن
من: چه بهونه ای براش اوردی
لارا: گفتم بازم بیمارستان بستری هستی اما اسم و ادرسی ندادم
من: برو استراحت کن فردا خودم به کارا میرسم

بعد ازگذروندن یه خواب کوتاه برای کار اماده شدم. پیرهن قرمز بلندم رو پوشیدم که گوشه دامنش چاک داشت و پای سفیدم مشخص بود. عینک افتابیم رو زدم موهامو باز گذاشتم و کتم رو پوشیدم. سوار لیموزینم شدم

من: برو شرکت
راننده: چشم خانوم

از شیشه ماشین به اطراف نگاه میکردم. جلوی در شرکت ایستاد و پیاده شدم. وارد شرکت شدم و عینکمو دراوردم. معاون سمتم اومد

ادوارد: خوش برگشتین، خوشحالم سالمی

بیحال نگاهش کردم

من : این مدت مسعولیتها رو دوش شما بود ممنونم
ادوارد: خیالتون راحت باشه این مدت همه کارا به شیوه خودتون انجام شده
من: چیز جدیدی هم ارائه دادی؟

مجله تازه ثبت شده از کارمون رو دستم داد. راه میرفتم ورق زدم و نگاهش کردم. انداختمش توی سطل اشغال

من: متوجه نیستی ممکنه شرکت از بین بره؟ ادوارد: میگم دوباره کارها رو انجام بدن
من: میبینم که بقیه هم سرشون شلوغه منم یه قرار دارم که باید بهش برسم، برای فردا جلسه بذار

از شرکت خارج شدم و سوار ماشین شدم؛
با گوشیم ور میرفتم، نه اس ام اسی، نه زنگی. جلوی رستوران ایستاد.

من: برگرد خونه، تا فردا کاری ندارم

پیاده شدم و از پله های ورودی رستوران بالا میرفتم. وارد رستوران شدم و به اطراف نگا کردم، برام دست تکون داد.

کنارش ایستادم دستشو گرفتم و باهاش روبوسی کردم

ادرین: دیر کردی نگران شدم
من: قبلش شرکت کار داشتم

نشستم روبروش، بعد از من کتشو دراورد انداخت رو شونه هام که پشت لباسم باز بود و بدنم معلوم بود. نشست، کتو برداشتم و گذاشتم رو تکیه گاه صندلی

من: بذار بهمون بد نگذره باشه؟

یکم اخم و تَخم کرد. گارسون کنارمون ایستاد

من: موهیتو و استیک
ادرین: میگو کافیه

سرمو انداختم پایین و با منو بازی میکردم

ادرین: نمیخوای بگی؟
من: چیو‌؟
ادرین: این مدت خبری ازت نیست، اون دختره میگه بیمارستانی ولی کدوم بیمارستان؟
من: من از ده تای مثل تو سالم ترم، شاید نخواستم ببینمت مشکلی داری؟
ادرین: نه ولی مثل اینکه تو با من مشکل داری
من: اره، الانم تا اینجا فقط بخاطر خبرنگارا اومدم