تو توی بهترین دانشگاه سئول تحصیل میکردی و بهترین دوستتو داشتی ولی نمرات خوبی نداشتی ،ولی دوستت یکی از خرخون های کلاس بود زیاد به درس خوندن علاقه ای نداشتی فقط میخواستی وقتت با دوستات بگذره توی کلاس فقط دوتا خرخون داشتید یکی دوستت یکی هم یه پسری که همه ی دانشگاه روش کراش داشتن دوستت از بچگی با اون دوست بوده از طریق پدر و مادرشون .پسره فقط به درس اهمیت میداد و به هیچکس محل سگ نمیذاشت:/خیلی سرد و مغرور بود همین اخلاقش کشته مرده میداد زنگ آخر خورد و مثل همیشه تو و دوستت توی راه خونه بودید تا یه مسیری باهم بودید و بعد هرکی مسیر خودشو میرفت توی راه به اون پسره فکر میکردی یجوایی هم دوسش داشتی هم نداشتی/:توی فکر اون بودی که به پسر خوردی از تیپش معلوم بود که از اون بچه مایه داراس نگاه تو از رو کفشش برداشتی و صورتش و نگاه کردی و.....

اگه پارت بعدی رو میخواید کامنت:)