در حال بارگذاری ویدیو ...

♥ قسمت پنجاهو شیشم فیک رها شده ♥

۰ نظر گزارش تخلف
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥

میوه رو که خوردم یکم به جونگ کوک نگاه کردم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
............................................................................................................
(از زبان جونگ کوک )
با خستگی سرمو اوردم بالا بلاخره تموم شد ... اهنگو ریختم رو فلشو روش اسم خودمو جنی رو نوشتم به ساعت نگاه کردم تقریبا 9 صبح بود واقعا نیاز به خواب داشتم تعجب کردم که خبری از جنی نیست سرمو برگردوندم که دیدم سرشو گذاشته رو میز و خوابش برده .... به قیافش نگاه کردم تو خوابم اون لپای قرمزش خودنمایی میکرد خیلی باحال بود شبیه بچه ها بود ... ولی خوب اونم یکی بود مثل هزار تای دیگه فرقی توش نمیدیدم با این تفاوت که در کنار غرورش خیلیم شکننده و ضعیف بود با چیزای خیلی کوچیک خوشحال میشد مثل موقعی که وقتی دید غذا خوردم چقدر خوشحال شد ... تاحالا بجز مامانم هیچ کس انقدر از غذا خوردنم لذت نبرده بود ...... بلند شدم نمیتونستم بزارم اینجوری بخوابه گردنش درد میگرفت زیر پاشو گرفتم و بلندش کردم و رفتم گزاشتمش رو تختم و خودمم رفتم یه دوش گرفتمو لباسامو عوض کردم و رو تختم کنارش خوابیدم ...... خوب چیه ؟؟؟؟؟؟ نمیتونم که بخاطرش برم رو مبل بخوابم ... میخواست اینجا نخوابه بره تو اتاق خودش .... دست از فکر کردن برداشتم و بعد از چند دیقه خوابم برد ........................................................................................................................
(از زبان جنی )
با برخورد دستم به یه سطح نرم و پشمالو چشمامو باز کردم که دیدم موهای یه یارویی رو گرفتم تو دستم ... با ترس دستمو از روی موهاش برداشتم که دیدم جونگ کوکه ... یک ان ترسیدم و به خودم نگاه کردم دیدم لباسام که سرجاشه ... جاییمم که درد نمیکنه ... طوریمم که نیست هوففف خدارو شکر وضیت سفیده ولی خوب من تو تخت این جونگ کوک چه غلطی میکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از رو تخت بلند شدم و چشامو مالیدم به ساعت نگاه کردم .... نزدیک 12 ظهر بود پوففف یعنی جونگ کوک ساعت چند خوابیده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

♥ قسمت پنجاهو شیشم فیک رها شده ♥

۷ لایک
۰ نظر

میوه رو که خوردم یکم به جونگ کوک نگاه کردم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
............................................................................................................
(از زبان جونگ کوک )
با خستگی سرمو اوردم بالا بلاخره تموم شد ... اهنگو ریختم رو فلشو روش اسم خودمو جنی رو نوشتم به ساعت نگاه کردم تقریبا 9 صبح بود واقعا نیاز به خواب داشتم تعجب کردم که خبری از جنی نیست سرمو برگردوندم که دیدم سرشو گذاشته رو میز و خوابش برده .... به قیافش نگاه کردم تو خوابم اون لپای قرمزش خودنمایی میکرد خیلی باحال بود شبیه بچه ها بود ... ولی خوب اونم یکی بود مثل هزار تای دیگه فرقی توش نمیدیدم با این تفاوت که در کنار غرورش خیلیم شکننده و ضعیف بود با چیزای خیلی کوچیک خوشحال میشد مثل موقعی که وقتی دید غذا خوردم چقدر خوشحال شد ... تاحالا بجز مامانم هیچ کس انقدر از غذا خوردنم لذت نبرده بود ...... بلند شدم نمیتونستم بزارم اینجوری بخوابه گردنش درد میگرفت زیر پاشو گرفتم و بلندش کردم و رفتم گزاشتمش رو تختم و خودمم رفتم یه دوش گرفتمو لباسامو عوض کردم و رو تختم کنارش خوابیدم ...... خوب چیه ؟؟؟؟؟؟ نمیتونم که بخاطرش برم رو مبل بخوابم ... میخواست اینجا نخوابه بره تو اتاق خودش .... دست از فکر کردن برداشتم و بعد از چند دیقه خوابم برد ........................................................................................................................
(از زبان جنی )
با برخورد دستم به یه سطح نرم و پشمالو چشمامو باز کردم که دیدم موهای یه یارویی رو گرفتم تو دستم ... با ترس دستمو از روی موهاش برداشتم که دیدم جونگ کوکه ... یک ان ترسیدم و به خودم نگاه کردم دیدم لباسام که سرجاشه ... جاییمم که درد نمیکنه ... طوریمم که نیست هوففف خدارو شکر وضیت سفیده ولی خوب من تو تخت این جونگ کوک چه غلطی میکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از رو تخت بلند شدم و چشامو مالیدم به ساعت نگاه کردم .... نزدیک 12 ظهر بود پوففف یعنی جونگ کوک ساعت چند خوابیده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟