فیکمافیا ( عشق وحشی)
سلام این اولین فیک من هستش لطفا حمایتو لایککنید کپ
پارت اول فیک تهیونگ
من نیورا هستم توی کره زندگی می کنم و 23 سال دارم مادر من
ایرانی هستش و پدرم کره ای
داشتم قدم میزدم تو راه واسه خودم که یهو بیهوش شدم دیدم دست و پاهام بستست
و تهیونگ داره نگام میکنه گفت : اگه همون موقع قبول می کردی الان خوشبخترین ادم دنیا بودی .
(فلش بک )
توی دانشگاه بودم داشتم به درس گوشمی دادم که یهو نگاه های سنگین یه نفرو رو خودم احساس کردم برگشتم دیدم تهیونگ نگام میکنه برو خودم نیاوردم و کلاس تموم شد داشتم می رفتم همه رفته بودن اما من داشتم فکر می کردم به درسکه تهیونگ گفت: نمیخوای بری نیورا گفتم: اره مرسی که یاد اوری کردی که
دستمرو گرفت گفت: نیورا میشه با من ازدواج کنی
گفتم : نه
گفت چرا
گفتم : چون یکی دیگرو دوست دارم ( درواقع بهش دروغ گفتم چون من عاشق کسی نبودم ولی اگه می گفتم عاشقشم سوال پیچم میکرد ) (
نویسنده : دلتم بخواد من بودم قبل اینکه بگه ازدوا میگفتم اره )
وبعد تهیونگ زد زیرگریه و رفت من و.اقعا دلم براش سوخت اما نمیتونم بزو عاشق کسی شم
(پایان فلش بک )
نظرات (۲)