در حال بارگذاری ویدیو ...

1Ova داستان Roza

۹ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

کتاب رو آروم ، از جلوی چشمهام پایین اوردم ، و دزدکی از بالای آن به سایو که نزدیک پیشخوان کافه، در حال گپ زدن با رافوئل و هینا بود ، نگاه کردم …
صدای بلندِ خنده هاش ، نه تنها من ، بلکه توجه تعداد اندک مشتریها رو هم به خودش جلب کرده بود …
همونطور که پشت میز نشسته بودم ، و حرکات همه اشخاص داخل کافه رو زیرنظر داشتم از اینکه سایو مورد توجه اون پسرهای نزدیک بار قرار گرفته بود ، حس بدی داشتم … ناخواسته نسبت بهش احساس مالکیت پیدا کرده بودم …
از اینکه به پوشاندن بدنش ، به خصوص سینه های خوش فرمش هیچ احتیاطی به خرج نمیداد ، عصبانی بودم …
که یدفعه دیدم سمتم آمد … کتاب رو بستم و روی میز گذاشتم ؛
- R- چه موضوع خنده داری وجود داره ؟!
-s- اوه … نگو که حتی قراری که با هینا و رافوئل گذاشتیم هم یادت نمیاد؟
-R- خیلی هم خوب یادمه … اما یک ماه تمام , وقت براش تعیین کردیم، نه؟
* سایو دستهاشو روی کمرش زد و گفت : فکر میکنی ما وقت برای اینکه تا آخر ماه صبر کنیم, داریم ؟
-R- پس قرار فسخه …
-s- چی میگی ؟ … تو گفتی هر که زودتر بتونه دوست بشه … فکر نمیکنی ما بردیم؟ … اما این دو نفر زیر بار باختشون نمیرن …
-R- اونها بُردن …
* سایو با چشمهایی گرد بهم خیره ماند؛ من هم شونه هامو بالا انداختم و گفتم : من و تو هنوز دوست صمیمی نشدیم…
ادامه نظرات

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

1Ova داستان Roza

۸ لایک
۹ نظر

کتاب رو آروم ، از جلوی چشمهام پایین اوردم ، و دزدکی از بالای آن به سایو که نزدیک پیشخوان کافه، در حال گپ زدن با رافوئل و هینا بود ، نگاه کردم …
صدای بلندِ خنده هاش ، نه تنها من ، بلکه توجه تعداد اندک مشتریها رو هم به خودش جلب کرده بود …
همونطور که پشت میز نشسته بودم ، و حرکات همه اشخاص داخل کافه رو زیرنظر داشتم از اینکه سایو مورد توجه اون پسرهای نزدیک بار قرار گرفته بود ، حس بدی داشتم … ناخواسته نسبت بهش احساس مالکیت پیدا کرده بودم …
از اینکه به پوشاندن بدنش ، به خصوص سینه های خوش فرمش هیچ احتیاطی به خرج نمیداد ، عصبانی بودم …
که یدفعه دیدم سمتم آمد … کتاب رو بستم و روی میز گذاشتم ؛
- R- چه موضوع خنده داری وجود داره ؟!
-s- اوه … نگو که حتی قراری که با هینا و رافوئل گذاشتیم هم یادت نمیاد؟
-R- خیلی هم خوب یادمه … اما یک ماه تمام , وقت براش تعیین کردیم، نه؟
* سایو دستهاشو روی کمرش زد و گفت : فکر میکنی ما وقت برای اینکه تا آخر ماه صبر کنیم, داریم ؟
-R- پس قرار فسخه …
-s- چی میگی ؟ … تو گفتی هر که زودتر بتونه دوست بشه … فکر نمیکنی ما بردیم؟ … اما این دو نفر زیر بار باختشون نمیرن …
-R- اونها بُردن …
* سایو با چشمهایی گرد بهم خیره ماند؛ من هم شونه هامو بالا انداختم و گفتم : من و تو هنوز دوست صمیمی نشدیم…
ادامه نظرات