love in class B
پی ویم ترور شد - -
پارت سوم:
بعد از پلها رفتم بالا و رفتم سمت اتاق کیونگسو.دو هفته بود رفته بود مسافرت و من بشدت دلم براش تنگ شده بود.داداش بکهیونمم هی سر این قضیه مسخرم میکرد.در اتاقشو باز کردم و دیدم کیونگ پشت میز تحریرش نشسته.از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم:
-داداشییییییییییییییییییییییییی
بعد دویدم تو اتاقشو بغلش کردم.کیونگ خندید و اون لبای قلبیش رو به نمایش گذاشت و گفت:
-دلم برات تنگ شده بود فندقی
پا شدم و گفتم:
-یاااااا! من فندق نیستم
-هستی
-نیستم
-هستیییی
-نیستمممم
بک که دم در اتاق بود داد زد:
-بسه دیگهههههههه.
من و کیونگ آروم خندیدیم.بک گفت:
-دوباره این آقای کیونگسو اومد و اونسو خانوم مارو یادش رفت.
-مگه میشه من قل نازنینمو یادم بره؟
-پس چرا منو بغل نمیکنی؟
-تورم بغل میکنم
بعد پا شدم رفتم سمتش و بغلش کردم.من عاشق این دوتا داداشم بودم و هیچ وقت خواهری نخواستم.با صدای مامان که میگفت:
-اونسووووووووووووو
از بغل بک اومدم بیرون و گفتم:
-بله مامااااااااااان
-بیا پایین کارت دارممممم
-اومدممممم
پلها رو دوتا یکی اومدم پایین و رفتم پیش مامان.
-بله مامان
-بهههه اونسوی ماماااان.بیا این شیشه کیمچی رو ببر برای همسایه جدیدا.
-من؟
-ن پ عمه ی من
-خب بک یا کیونگ ببرن
-بک که تو تنبیهه نمیتونه بره بیرون.کیونگم تازه اومده خستس.
هوف بلندی کشیدم و گفتم:
-باشه
-برو لباساتو عوض کن بعدش.
جیغی کشیدم و گفتم:
-از دست تو مامااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان.باشه رفتمممممممممممم
نظرات