در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان Nameless قسمت"14"

۵۳ نظر گزارش تخلف
معید...!Nameless!
معید...!Nameless!

به نام خدا
زاویه دید:اول شخص
شخصیت اصلی:عمید (باعلامت+)
+(چراهمه جاتاریکه...این حرارت...این تکون خوردن های شدید...این صدادخترونه؟!...مال کیه؟)(منحرفا-_-!!!...کوفت-_-!!!)
- ــید!...ـــعمید...عمیدعزیزم!!!...بلندشو...صدامومیشنوی؟...
+(مامانه...؟!...)...تاریکی اروم کنارمیره...تصویررنگی ونامعلومی میبینم...+(این چیه؟)
-چشماتوبازکردی...عمید...(صدای گریه)
نمی دونم سرم روکجاقرارداره...ولی به سمت نورسفیدوتارمیغلتم...:اینجاکجاس...شما...شماروبه جا نمیارم...!؟
-عمیدجان...(سرشوپایین میاره ولباشوروسرم میزاره وبومیکشه...همه چیزودیگه شفاف میبینم...)
(صدای یک مرد باطعنه):بوی معید رومیده؟؟؟
+:ها!!!...معید؟؟؟...(فریادمیکشم ودست راستمومشت میکنم وبه پای راستم میکوبم):معید!!!...اون عوضی...اون...(صدای سرفه)...
اون دخترصورتشوکمی پایین میاره...باهام چشم تو چشمه...اروم میگه:اروم باش...(نگاه به چشماش ارومم میکنه...)...سرشوبالامیگیره وچشم غره ای به راننده میره...نگاهش خیلی شبیه معیده...معید...لعنتی...اون شب جلوچشممه...وصداش توگوشم..."اگه می خوای انتقامشونوبگیری..."...ماهیرو...مایکل...اون شب...دوباره یاداورِ هــ...هلن...ـه...اخ که چقد دلم براش تنگ شده...
-(فریادی باترس):عمیــــــد!!!...
ازشک چشمام باز میشن : ها؟؟؟
-چندبارصدات کنم...؟...ازروپام بلندشو...بایدپیاده شیم...+(پس حرارت برااین بود...^^ماهیروبفهمه میکـ!!!...) بلندمیشم...+(نه...میفهمید...منو...میکشت...)... ازپنجره ی جلوروم شهر روازنمای یک دره میشه دید...دروبازمیکنم...(نفس عمیق)...
راننده وماشینه...دخترسمت من میادولبخندزیبایی میزنه...:منویادت رفته؟...منم...هیلدا...خواهره...
بی اختیارمیگم:هـلـن...!...وتوهم...عضو...EIG...!


خب این قسمت وقسمت بعدو ازقصد(حالا انگارچ شاهکاریه-__-)یکم گیج کننده کردم...(این جمله روتوقسمت بعدم میگم-_-)

نظرات (۵۳)

Loading...

توضیحات

رمان Nameless قسمت"14"

۱۶ لایک
۵۳ نظر

به نام خدا
زاویه دید:اول شخص
شخصیت اصلی:عمید (باعلامت+)
+(چراهمه جاتاریکه...این حرارت...این تکون خوردن های شدید...این صدادخترونه؟!...مال کیه؟)(منحرفا-_-!!!...کوفت-_-!!!)
- ــید!...ـــعمید...عمیدعزیزم!!!...بلندشو...صدامومیشنوی؟...
+(مامانه...؟!...)...تاریکی اروم کنارمیره...تصویررنگی ونامعلومی میبینم...+(این چیه؟)
-چشماتوبازکردی...عمید...(صدای گریه)
نمی دونم سرم روکجاقرارداره...ولی به سمت نورسفیدوتارمیغلتم...:اینجاکجاس...شما...شماروبه جا نمیارم...!؟
-عمیدجان...(سرشوپایین میاره ولباشوروسرم میزاره وبومیکشه...همه چیزودیگه شفاف میبینم...)
(صدای یک مرد باطعنه):بوی معید رومیده؟؟؟
+:ها!!!...معید؟؟؟...(فریادمیکشم ودست راستمومشت میکنم وبه پای راستم میکوبم):معید!!!...اون عوضی...اون...(صدای سرفه)...
اون دخترصورتشوکمی پایین میاره...باهام چشم تو چشمه...اروم میگه:اروم باش...(نگاه به چشماش ارومم میکنه...)...سرشوبالامیگیره وچشم غره ای به راننده میره...نگاهش خیلی شبیه معیده...معید...لعنتی...اون شب جلوچشممه...وصداش توگوشم..."اگه می خوای انتقامشونوبگیری..."...ماهیرو...مایکل...اون شب...دوباره یاداورِ هــ...هلن...ـه...اخ که چقد دلم براش تنگ شده...
-(فریادی باترس):عمیــــــد!!!...
ازشک چشمام باز میشن : ها؟؟؟
-چندبارصدات کنم...؟...ازروپام بلندشو...بایدپیاده شیم...+(پس حرارت برااین بود...^^ماهیروبفهمه میکـ!!!...) بلندمیشم...+(نه...میفهمید...منو...میکشت...)... ازپنجره ی جلوروم شهر روازنمای یک دره میشه دید...دروبازمیکنم...(نفس عمیق)...
راننده وماشینه...دخترسمت من میادولبخندزیبایی میزنه...:منویادت رفته؟...منم...هیلدا...خواهره...
بی اختیارمیگم:هـلـن...!...وتوهم...عضو...EIG...!


خب این قسمت وقسمت بعدو ازقصد(حالا انگارچ شاهکاریه-__-)یکم گیج کننده کردم...(این جمله روتوقسمت بعدم میگم-_-)