در حال بارگذاری ویدیو ...

♥ قسمت شصتم فیک رها شده ♥

۶۹ نظر گزارش تخلف
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥

من : جئون جونگ کوک توهم دوروزه باهات راه اومدم فک کردی خبریه ؟؟؟؟ نه جونم ... فکر کردی خیلی خوشحالم از اینکه باید هی غر غرا و اون اخلاق گندتو تحمل کنم ؟؟؟؟؟/ اصلا تو وجود تو چیزی به اسم مهربونی وجود داره ؟؟؟؟؟؟ تو فقط به فکر خودتی .... منم علاقه ای به تو ندارم ... فک کردی چون همه عاشق و کشته مردتن منم اینجوریم .. اقای جئون جونگ کوک لطفا وقتی حرف میزنی اول فکر کن بعد دهنتو باز کن
رومو برگردوندمو از اتاق اومدم بیرون و درو پشت رم کوبیدم به هم و رفتم تو اتااق خودم هه پسره ی عوضی فک کرده چون خوش قیافست .. پولداره ... همه هم قراره عاشق و کشته مردش باشن هوففف اون که نمیخواد کمکی بهم بکنه پس بهتره خودم وارد عمل بشم ... از اولشم اشتباه کردم با جونگ کوک حرف زدم ... به ساعت نگاه کردم .. ساعت 2 ظهر بود بهتر بود تو این فرصت یکم درس میخوندم تا ذهنممم اروم بشه
................................................................................
(از زبان جونگ کوک )
به در اتاقم نگاه کردم پوفففف به درک که ناراحت شد به درک که بهش بر خورد میخواست تو کارم فضولی نکنه ... فعلا وقت فکر کردن به این چیزا رو ندارم باید ببینم دنیل داره چیکار میکنه ؟؟ ولی خوب باید مخفیانه حواسم به جنی باشه ... دنیل خیلی باهوشه .. و از رفتار امروزشم یعنی فهمیده جنی دیشب اونجا بوده و مطمعننم این کار جنی رو بی جواب نمیزاره ............. بی خیال این فکرا خودم یه کاری میکنم باید با بابا صحبت کنم و خوب اون دختری که بابا و مامانش پلیسن و خودشم گم شده کی میتونه باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مطمعنن یکی از بچه های مدرسست گوشیمو برداشتم باید به بابا زنگ میزدم وگرنه از فکر دیوونه میشدم
بوووووق بوووووق بووووق
بابا : جونگ کووک
من : سلام بابا خوبی ؟/
بابا : چه عجب یه زنگ زدی .. چرا نمیای خونه ... ؟؟؟ تو مدرسه که کاری نداری .... مادرتم دلش برات تنگ شده ....
من : باشه بابا عصر یه سر میام یه کاریم باهاتون دارم
بابا : راستی جنی رو هم با خودت بیار ... تو مدرسه تنها نباشه بهتره ..
من : اونو برا چی بیارم ..؟؟؟؟؟؟؟ به من چه که تنهاست ..........
بابا : جونگ کوک بدجنس نباش ... اون دخترو به ما سپردن نمیتونم همینجوری به امون خدا ولش کنم که

نظرات (۶۹)

Loading...

توضیحات

♥ قسمت شصتم فیک رها شده ♥

۹ لایک
۶۹ نظر

من : جئون جونگ کوک توهم دوروزه باهات راه اومدم فک کردی خبریه ؟؟؟؟ نه جونم ... فکر کردی خیلی خوشحالم از اینکه باید هی غر غرا و اون اخلاق گندتو تحمل کنم ؟؟؟؟؟/ اصلا تو وجود تو چیزی به اسم مهربونی وجود داره ؟؟؟؟؟؟ تو فقط به فکر خودتی .... منم علاقه ای به تو ندارم ... فک کردی چون همه عاشق و کشته مردتن منم اینجوریم .. اقای جئون جونگ کوک لطفا وقتی حرف میزنی اول فکر کن بعد دهنتو باز کن
رومو برگردوندمو از اتاق اومدم بیرون و درو پشت رم کوبیدم به هم و رفتم تو اتااق خودم هه پسره ی عوضی فک کرده چون خوش قیافست .. پولداره ... همه هم قراره عاشق و کشته مردش باشن هوففف اون که نمیخواد کمکی بهم بکنه پس بهتره خودم وارد عمل بشم ... از اولشم اشتباه کردم با جونگ کوک حرف زدم ... به ساعت نگاه کردم .. ساعت 2 ظهر بود بهتر بود تو این فرصت یکم درس میخوندم تا ذهنممم اروم بشه
................................................................................
(از زبان جونگ کوک )
به در اتاقم نگاه کردم پوفففف به درک که ناراحت شد به درک که بهش بر خورد میخواست تو کارم فضولی نکنه ... فعلا وقت فکر کردن به این چیزا رو ندارم باید ببینم دنیل داره چیکار میکنه ؟؟ ولی خوب باید مخفیانه حواسم به جنی باشه ... دنیل خیلی باهوشه .. و از رفتار امروزشم یعنی فهمیده جنی دیشب اونجا بوده و مطمعننم این کار جنی رو بی جواب نمیزاره ............. بی خیال این فکرا خودم یه کاری میکنم باید با بابا صحبت کنم و خوب اون دختری که بابا و مامانش پلیسن و خودشم گم شده کی میتونه باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مطمعنن یکی از بچه های مدرسست گوشیمو برداشتم باید به بابا زنگ میزدم وگرنه از فکر دیوونه میشدم
بوووووق بوووووق بووووق
بابا : جونگ کووک
من : سلام بابا خوبی ؟/
بابا : چه عجب یه زنگ زدی .. چرا نمیای خونه ... ؟؟؟ تو مدرسه که کاری نداری .... مادرتم دلش برات تنگ شده ....
من : باشه بابا عصر یه سر میام یه کاریم باهاتون دارم
بابا : راستی جنی رو هم با خودت بیار ... تو مدرسه تنها نباشه بهتره ..
من : اونو برا چی بیارم ..؟؟؟؟؟؟؟ به من چه که تنهاست ..........
بابا : جونگ کوک بدجنس نباش ... اون دخترو به ما سپردن نمیتونم همینجوری به امون خدا ولش کنم که