در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت بیست و دوم داستان عشق با چاشنی نفرت

♡chen♡xiumin♡
♡chen♡xiumin♡

هیجان زده گفتم : کی ؟ کی فرار کنم ؟ اروم دستشو رو سرم کشید و گفت : شمارتو که بهم دادی جزئیات نقشرو برات میفرستم ! سریع گوشیمو در اوردم و گفتم : بیا این شمارم ------- تو هم شمارتو بده ! گوشیو در اوردم شمارمو به شماره هاش اضافه کرد و گفت : اینم شماره من------- امشب همه چیو برات میفرستم ! لبخندی زدم و گفتم : باشه ! از رو صندلی بلند شدم و رفتم رو صندلی خودم نشستم خواستم چیزی به اتسوشی بگم که دیدم رفته کلا ازش یادم رفته بود میخواستم بدونم کجا رفته ولی قبلش میخواستم ساندویچمو تموم کنم !
از زبان اتسوشی
چویا و تاچیهارا همینطور داشتن حرف میزدن منم نگاشون میکردم و ساندویچمو میخوردم تا اینکه یکدفعه اکوتاگاوا اومد یقه لباسمو گرفت و منو برد پشت مدرسه با تعجب نگاش کردم و گفتم : چت شده یهو داشتم غذا میخوردم اخمی کرد و گفتم : خودم میدونم داشتی غذا کوفت میکردی ولی قولمون که یادت نرفته ! یکدفعه یاد قولی افتادم که بهش دادم به خاطر رفتنم به مدرسه باید بجاش موقع ناهار میذاشتم که یکم باهام حال کنه ! سرم پایین انداختم و گفتم : نه یادم نرفته ! یه پوزخند زد و یقه لباسمو گرفت و با شدت زیادی گردنمو گاز گرفت دستمو جلو دهنم گذاشتم تا داد نزنم وگرنه دلم میخواست بلند داد بکشم چند بار دیگه هم گردنمو گاز گرفت و بعد هم لبمو محکم تر گاز گرفت و گفت : کارم باهات تموم شد میتونی بری ! سرمو تکون دادم و بلند شدم و رفتم تو کلاسمو دستمو به گردنم کشیدمو متوجه شدم داره خون میاد رفتم تو دستشویی و گردنمو شستم که یکدفعه ...

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

قسمت بیست و دوم داستان عشق با چاشنی نفرت

۲۰ لایک
۱۱ نظر

هیجان زده گفتم : کی ؟ کی فرار کنم ؟ اروم دستشو رو سرم کشید و گفت : شمارتو که بهم دادی جزئیات نقشرو برات میفرستم ! سریع گوشیمو در اوردم و گفتم : بیا این شمارم ------- تو هم شمارتو بده ! گوشیو در اوردم شمارمو به شماره هاش اضافه کرد و گفت : اینم شماره من------- امشب همه چیو برات میفرستم ! لبخندی زدم و گفتم : باشه ! از رو صندلی بلند شدم و رفتم رو صندلی خودم نشستم خواستم چیزی به اتسوشی بگم که دیدم رفته کلا ازش یادم رفته بود میخواستم بدونم کجا رفته ولی قبلش میخواستم ساندویچمو تموم کنم !
از زبان اتسوشی
چویا و تاچیهارا همینطور داشتن حرف میزدن منم نگاشون میکردم و ساندویچمو میخوردم تا اینکه یکدفعه اکوتاگاوا اومد یقه لباسمو گرفت و منو برد پشت مدرسه با تعجب نگاش کردم و گفتم : چت شده یهو داشتم غذا میخوردم اخمی کرد و گفتم : خودم میدونم داشتی غذا کوفت میکردی ولی قولمون که یادت نرفته ! یکدفعه یاد قولی افتادم که بهش دادم به خاطر رفتنم به مدرسه باید بجاش موقع ناهار میذاشتم که یکم باهام حال کنه ! سرم پایین انداختم و گفتم : نه یادم نرفته ! یه پوزخند زد و یقه لباسمو گرفت و با شدت زیادی گردنمو گاز گرفت دستمو جلو دهنم گذاشتم تا داد نزنم وگرنه دلم میخواست بلند داد بکشم چند بار دیگه هم گردنمو گاز گرفت و بعد هم لبمو محکم تر گاز گرفت و گفت : کارم باهات تموم شد میتونی بری ! سرمو تکون دادم و بلند شدم و رفتم تو کلاسمو دستمو به گردنم کشیدمو متوجه شدم داره خون میاد رفتم تو دستشویی و گردنمو شستم که یکدفعه ...