فیک {مافیای سرد من} پارت ۱
خب سلام من لی ا/ت هستم امروزهم مث روز های دیگه از کافه خارج شدمو به سمت خونه حرکت کردم ، از وقتی با جین کات کردم مث ی مرده متحرک شدم هه بابامم که همش قمار میکنه دیگه خسته شدم :/ رفتم خونه نگهبان درو باز کرد وارد خونه که شدم صدای ی نفر میومد وارد خونه شد دیدم شریک بابام کیم نامجون سلام کردم خواستم برم بالا که بابام گفت وایسا وایسادم بابام گفت ببخشید و...ولی من دیگه چیزی برای باختن نداشتم شکه شدم ی...یعنی.. او..ن عوضی منو ن نه امکان نداشت مرده ی پوزخند زد وگفت ببریدش گریم گرفت چرا اخه چرا هق ..... اومد بردنم تو ماشین خودشم اومد تو نشست هیچی نگفتی رسیدیم به ی عمارت نامجون گفت برات ی سوپرایز دارم حتما خوشت میاد چیزی نگفتم گفت پیاده شو از ماشین اومدم پایین رفتیم داخل خونه به ی طرف اشاره کرد گفت برو ی راه پله میخورد به زیر زمین ی راه پله میخورد به طبقه بالا ولی اون به زیر زمین اشاره کرد با ترس و وحشت بهش نگا کردم ولی رفتم سمت پله ها در ی اتاقو باز کرد ... حالم داد تو ی نفر به صندلی بسته شده بود سرش پایین بود ولی برام آشنا بود نامی گفت هوی مرده سرش رو آورد بالا صورتش خونی بود ولییی او..ن .......ن ا..ون یدفعه....... لایک ها ۶ تا بشه بزارم کامنت بزارید لطفاااا^_^
نظرات (۱۲)