در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کره ای جنون عشق قسمت 9پارت3

۲۹ نظر گزارش تخلف
ihan and amber(خدای مظلومیت)
ihan and amber(خدای مظلومیت)

درهمون حال با قطع شدن صدا فهمیدم از تماشا دست برداشته و با خودم گفتم حتما داره میخوابه که احساس کردم سایه ای روی صورتم افتاده تا خواستم چشمامو باز کنم احساس کردم یه چیزی روی لبامه چشمامو که باز کروم دیدم هاجینه و داره میبوستم داشتم سکته میکردم نمیدونستم چکار کنم به هر زحمتی بود از خودم جداش کردم خواست دوباره بیاد نزدیک که بازم مانعش شدم مونده بودم چکارکنم این اولین باری بود که تو همچین شرایطی قرارمیگرفتم همونطور که به قیافه هاجین نگاه میکردم متوجه قطره اشکی شدم که از گونش سرخورد و اومد پایین و بلافاصه چند اشک هم پشت سرش اومد نه میتونستم مرتکب گناه بشم نه میتونستم گریه های صمیمی ترین دوستمو ببینم این اولین باری بود که هاجین شیطون رو که همیشه خنده به لب داشت رو درحال گریه کردن میدیدم تصمیمو گرفتم نمیخواستم دلشو بشکونم واسه همین باهاش همراه شدم و اونکه تا کمر بالای سرم بود رو روی تخت دراز کردمو و یه بوسه کوچیک ازش گرفتم میشدگفت فقط لبهامو رولباش گذاشتم بعد از یه مکث کوتاه اونم شروع به بوسیدن من کرد اول یواش بعدم محکم احساس عذاب میکردم ولی مجبور بودم نزدیک به نیم ساعت به کارش ادامه داد و اخرشم خسته شد و بین دستام سرشو گذاشتو خوابید همزمان با خوابیدن اون قطره های اشک برای پایین اومدن از گونم با هم مسابقه میدادن

نظرات (۲۹)

Loading...

توضیحات

رمان کره ای جنون عشق قسمت 9پارت3

۲۱ لایک
۲۹ نظر

درهمون حال با قطع شدن صدا فهمیدم از تماشا دست برداشته و با خودم گفتم حتما داره میخوابه که احساس کردم سایه ای روی صورتم افتاده تا خواستم چشمامو باز کنم احساس کردم یه چیزی روی لبامه چشمامو که باز کروم دیدم هاجینه و داره میبوستم داشتم سکته میکردم نمیدونستم چکار کنم به هر زحمتی بود از خودم جداش کردم خواست دوباره بیاد نزدیک که بازم مانعش شدم مونده بودم چکارکنم این اولین باری بود که تو همچین شرایطی قرارمیگرفتم همونطور که به قیافه هاجین نگاه میکردم متوجه قطره اشکی شدم که از گونش سرخورد و اومد پایین و بلافاصه چند اشک هم پشت سرش اومد نه میتونستم مرتکب گناه بشم نه میتونستم گریه های صمیمی ترین دوستمو ببینم این اولین باری بود که هاجین شیطون رو که همیشه خنده به لب داشت رو درحال گریه کردن میدیدم تصمیمو گرفتم نمیخواستم دلشو بشکونم واسه همین باهاش همراه شدم و اونکه تا کمر بالای سرم بود رو روی تخت دراز کردمو و یه بوسه کوچیک ازش گرفتم میشدگفت فقط لبهامو رولباش گذاشتم بعد از یه مکث کوتاه اونم شروع به بوسیدن من کرد اول یواش بعدم محکم احساس عذاب میکردم ولی مجبور بودم نزدیک به نیم ساعت به کارش ادامه داد و اخرشم خسته شد و بین دستام سرشو گذاشتو خوابید همزمان با خوابیدن اون قطره های اشک برای پایین اومدن از گونم با هم مسابقه میدادن