در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۵۲:

۴۰ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

سر صحبتو چجوری باز کنم؟ یکم با خودم فکر کردم تا بالاخره راه حلی به مغز مبارکم خطور کرد! فهمیدم! میرم بحث داغون شدن لبمو پیش میکشم! لبخندی زدم و بدو بدو رفتم سمتش.نگاهش به روبه‌رو بود و منو نمیدید.رسیدم بهش...بازوشو گرفتم+شین ...
یهو با غیض برگشت و دستمو محکم زد کنار! وا! یعنی چی؟ چه وضعشه؟ چرا اینجوری میکنه؟ با اخم گفتم+چته؟ چرا اینجوری میکنی؟ تو دوباره زنجیر پاره کردی؟
با عصبانیت نگاهم کرد؛چشماش داشتن آتیش میگرفتن! یکم نزدیکتر شد که من یکم رفتم عقب‌تر؛با لحنی که سعی میکرد صداشو کنترل کنه گفت- تو اتوبوس که به خانم بد نگذشته احیانا؟
اخمم رو پررنگ تر کردم+ نخیر جناب...خیلی هم خوش گذشته! شما نگران نباش!
یکم ازم فاصله گرفت.پوزخندی زد و گفت- البته که خوش گذشته!چرا باید بد گذشته باشه؟ به هرحال...دوس پسر مجانی، قربوم صدقه رفتن مجانی، دل و قلوه دادن مجانی، ( دستشو گذاشت رو لبم) بوس مجانی! بله دیگه! آقا اینقدر برا پرنسس احمق ما مهمن که میخاد تمرینو بپیچونه بره به ایشون برسه که مبادا عشقش ناراحت شه! هه!من نمیدونم مگه اون نخاله چقد برات مهمه که میگی مربی حتما اجازه میده بری به دیدنش؟ اونم مربی نیشیمیا ؟ سختگیرترین تو کل تاریخ مدرسمون؟ نخیر پرنسس! دلتو صابون نزن! نمیذاره بری! اگر هم اون بزاره من نمیزارم!
در کل طول صحبتاش من این ریختی._. زل زده بودم بهش!کلافه دستشو کشید تو موهاش،نفس عمیق کشید و گفت-حالا هرچی به من چه که میخای دوس پسرتو ببینی ؟بیا بریم از گروه عقب نمونیم.
تا اومد حرکت کنه دستشو گرفتم+شین تو... به خاطر صحبتام با تلفن تو اتوبوس اینقدر عصبانی بودی؟
شین-حالا هرچی... بیا بریم...
+جواب منو بده!به خاطر اون بود؟
شین دستی به گردنش کشید و خیره شد به زمین! فک کنم این یعنی آره! یه لحظه نمیدونم چی شد از خوشحالی زیاد خنده‌ی بلندی کردم و پریدم رو گردن شین و بغلش کردم...
همونجور که میخندیدم+شین عوضی! فک کردم حالا چی شده!
منو کنار زد و گفت- الانم برا شما چیزی نشده! برا من خیلی هم شده-_-
دوباره خندیدم،موهامو از رو صورتم کنار زدم و گفتم+ شین! اونی که تو اوتوبوس بهم زنگ زد دوس پسرم نبود! من اصن تو عمرم دوس پسر نداشتم!
شین-آها لابد روح شوهر خاله ی عمه‌ی آق بزرگ مامان جون عموی بابای من بوده که بهش میگفتی عشقم!
+نه بابا! اونی که زنگ زد آتوبه بود!
مشکوک نگام کرد-آتوبه؟!؟
+اوهوم...آتوبه! داداشم دیگه عقل‌کل!

نظرات (۴۰)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۵۲:

۱۴ لایک
۴۰ نظر

سر صحبتو چجوری باز کنم؟ یکم با خودم فکر کردم تا بالاخره راه حلی به مغز مبارکم خطور کرد! فهمیدم! میرم بحث داغون شدن لبمو پیش میکشم! لبخندی زدم و بدو بدو رفتم سمتش.نگاهش به روبه‌رو بود و منو نمیدید.رسیدم بهش...بازوشو گرفتم+شین ...
یهو با غیض برگشت و دستمو محکم زد کنار! وا! یعنی چی؟ چه وضعشه؟ چرا اینجوری میکنه؟ با اخم گفتم+چته؟ چرا اینجوری میکنی؟ تو دوباره زنجیر پاره کردی؟
با عصبانیت نگاهم کرد؛چشماش داشتن آتیش میگرفتن! یکم نزدیکتر شد که من یکم رفتم عقب‌تر؛با لحنی که سعی میکرد صداشو کنترل کنه گفت- تو اتوبوس که به خانم بد نگذشته احیانا؟
اخمم رو پررنگ تر کردم+ نخیر جناب...خیلی هم خوش گذشته! شما نگران نباش!
یکم ازم فاصله گرفت.پوزخندی زد و گفت- البته که خوش گذشته!چرا باید بد گذشته باشه؟ به هرحال...دوس پسر مجانی، قربوم صدقه رفتن مجانی، دل و قلوه دادن مجانی، ( دستشو گذاشت رو لبم) بوس مجانی! بله دیگه! آقا اینقدر برا پرنسس احمق ما مهمن که میخاد تمرینو بپیچونه بره به ایشون برسه که مبادا عشقش ناراحت شه! هه!من نمیدونم مگه اون نخاله چقد برات مهمه که میگی مربی حتما اجازه میده بری به دیدنش؟ اونم مربی نیشیمیا ؟ سختگیرترین تو کل تاریخ مدرسمون؟ نخیر پرنسس! دلتو صابون نزن! نمیذاره بری! اگر هم اون بزاره من نمیزارم!
در کل طول صحبتاش من این ریختی._. زل زده بودم بهش!کلافه دستشو کشید تو موهاش،نفس عمیق کشید و گفت-حالا هرچی به من چه که میخای دوس پسرتو ببینی ؟بیا بریم از گروه عقب نمونیم.
تا اومد حرکت کنه دستشو گرفتم+شین تو... به خاطر صحبتام با تلفن تو اتوبوس اینقدر عصبانی بودی؟
شین-حالا هرچی... بیا بریم...
+جواب منو بده!به خاطر اون بود؟
شین دستی به گردنش کشید و خیره شد به زمین! فک کنم این یعنی آره! یه لحظه نمیدونم چی شد از خوشحالی زیاد خنده‌ی بلندی کردم و پریدم رو گردن شین و بغلش کردم...
همونجور که میخندیدم+شین عوضی! فک کردم حالا چی شده!
منو کنار زد و گفت- الانم برا شما چیزی نشده! برا من خیلی هم شده-_-
دوباره خندیدم،موهامو از رو صورتم کنار زدم و گفتم+ شین! اونی که تو اوتوبوس بهم زنگ زد دوس پسرم نبود! من اصن تو عمرم دوس پسر نداشتم!
شین-آها لابد روح شوهر خاله ی عمه‌ی آق بزرگ مامان جون عموی بابای من بوده که بهش میگفتی عشقم!
+نه بابا! اونی که زنگ زد آتوبه بود!
مشکوک نگام کرد-آتوبه؟!؟
+اوهوم...آتوبه! داداشم دیگه عقل‌کل!